فیلمی از «مجله فیلم» با شرکت «گوهرخیراندیش»!
(مثالی عینی برای رسیدن به یک سواد رسانهای)
توضیح: برای درک بیشتر این مطلب لطفا قبل از خواندن متن زیر، مصاحبه «مجله فیلم» با «بانو گوهر خیراندیش» که اخیرا در فضای مجازی منتشر شده را ببینید
بجای مقدمهادای دین به مجله فیلم و بانو گوهر خیراندیش
بعنوان یک فعال و مدرس کوچک در حوزه ادبیات نمایشی باید ادای دینی کنم به مجله فیلمی که بخشی از بهترین خاطرات نوجوانی و جوانیم را ساخته و چه بسا در وسوسه کردن من در سوق دادن به سمت هنر ششم و هفتم و رسیدن به جایگاه کوچک فعلیام بیتاثیر نبوده است.
طبعا نسل «زد» درکی از عشقبازی نسل ما با این مجله فاخر را ندارد. این نسل مشکل میتواند بفهمد «مجله فیلم» آنقدر برایمان مهم و با ارزش بود که بعد از مطالعه کامل آن، میبایست مانند کتاب حافظ روی طاقچهها؛ تا سالها بدقت و خیلی تمیز و مرتب در گوشهای از خانه حفظ و نگهداری میشد. موهبتی که سایر مجلات دیگر(حتی سینمایی) از آن بینصیب بودند- تا اینکه با اعمال خشونت خانگی مادرانه در یک روز ابری از فصل پاییز، این کوه کاغذی تلمبارشده به بهانه کمبود جا تبدیل به چند کیلو سنگنمک میشد. در نمای بعد هم، چرخدستی دوره..
(مثالی عینی برای رسیدن به یک سواد رسانهای)
توضیح: برای درک بیشتر این مطلب لطفا قبل از خواندن متن زیر، مصاحبه «مجله فیلم» با «بانو گوهر خیراندیش» که اخیرا در فضای مجازی منتشر شده را ببینید
بجای مقدمهادای دین به مجله فیلم و بانو گوهر خیراندیش
بعنوان یک فعال و مدرس کوچک در حوزه ادبیات نمایشی باید ادای دینی کنم به مجله فیلمی که بخشی از بهترین خاطرات نوجوانی و جوانیم را ساخته و چه بسا در وسوسه کردن من در سوق دادن به سمت هنر ششم و هفتم و رسیدن به جایگاه کوچک فعلیام بیتاثیر نبوده است.
طبعا نسل «زد» درکی از عشقبازی نسل ما با این مجله فاخر را ندارد. این نسل مشکل میتواند بفهمد «مجله فیلم» آنقدر برایمان مهم و با ارزش بود که بعد از مطالعه کامل آن، میبایست مانند کتاب حافظ روی طاقچهها؛ تا سالها بدقت و خیلی تمیز و مرتب در گوشهای از خانه حفظ و نگهداری میشد. موهبتی که سایر مجلات دیگر(حتی سینمایی) از آن بینصیب بودند- تا اینکه با اعمال خشونت خانگی مادرانه در یک روز ابری از فصل پاییز، این کوه کاغذی تلمبارشده به بهانه کمبود جا تبدیل به چند کیلو سنگنمک میشد. در نمای بعد هم، چرخدستی دورهگرد نمکی محله را میدیدی که در یک قاب سینمایی حزنانگیز، مجلاتی را که با آنها هامون؛ پرده آخر؛ شاید وقتی دیگر، مادر؛ کشتی آنجلیکا؛ مهاجر؛ زیردرختان زیتون؛ مسافران؛ باشو غریبه کوچک؛ سرب، آژانس شیشهای و… را شناخته بودی، آرام آرام(اسلوموشن) در نمایی محو میبرد و بتدریج در افق محو میشد و تو با برقی در حدقه چشمانت تنها میتوانستی این شعر سهراب را زمزمه کنی: من قطاری دیدم که فقه میبرد و چه سنگین میرفت!
از طرفی بانو گوهر خیراندیش را هم باید از جمله زنان تاثیرگذار در سینمای ایران دانست که با ارائه نقشهای ماندگار و سبک خاص بازیها و آن لهجه گرم شیرازیش در تئاتر و سینما ما را به یاد بزرگانی چون مرحومه جمیله شیخی بزرگ میاندازد. از یاد نمیبریم نقش ماندگارش را در نمایش ملاقات بانوی سالخورده، نوشته «فردریک دورنمات» و به کارگردانی «استاد فقید حمید سمندریان». اما اصل داستان…
– مصاحبهای عجیب از دو الگوی هنری کبیر
بعد از دیدن فیلمی در فضای مجازی که محصول مشترک همین بزرگان عالم هنر در قالب یک مصاحبه بود ناگهان خیلی از تصوراتی که سالیان دراز با آنها زیسته بودم در دلم فرو ریختند. واقعا چه اتفاق عجیبی رخ داده که این بزرگان دنیای نمایش را به این نقطه از رزومه هنریشان کشانده؟ چه شده آنها مرتکب ساخت چنین فیلمی میشوند که به قول «نقی معمولی» میخواهد با روش عادی جلوهدادن ما را صحنهسازی درست کند؟! فیلمی که مانند مجلات زرد و سینمای بدنه شعور مخاطب را نادیده گرفته و فقط میتواند ارزش تحریک هیجانات عمومی و جلب مخاطبینی را داشته باشد که خیلی زود تحتتاثیر اینگونه فیلمها قرار میگیرند. البته در این راه، به گواه کامنتهایی مملو از قربان و صدقه رفتنهای احساسی و حتی برخی از رسانههای به ظاهر حرفهای(!) بشدت هم موفق بوده! واقعا چرا مجله فیلم دیگر مجله فیلم نیست آیا واقعا هر چیزی قدیمیش خوب است؟ یعنی هماهنگی با فضای مجازی تا این حد؟
– تکرار مصاحبه افسانهای سروش صحت با مهران مدیری
این مصاحبه بیاختیار مرا به یاد برنامه «کتاب باز» با حضور «مهران مدیری» انداخت که ایشان در آن برنامه ادعا کردند تمامی یا بخش اعظمی از دیوانهای اشعار شاعرانی چون: حافظ، سعدی، لورکا ؛ شاملو؛ نیمایوشیج؛ پیام؛ مادام شیم بورسکا؛ لنگستون هیوز مارگوتبیکل و … حفظ هستند!(البته اگر این «شمارش حفظیات» توسط «سروش صحت» قطع نمیشد همچنان ادامه داشت!) در آن زمان هم، این مصاحبه برای مردمی که دوست دارند بلافاصله شخصیتهای محبوبشان را بدون هیچ راستیآزمایی یا داشتن شواهدی محکم، تبدیل به اسطوره کنند و از آنها چهره متافیزیکی و فرا واقعی بسازند کارساز بود آنقدر که مهران مدیری همچنان نه فقط یک بازیگر فیلم های کمدی شناخته میشود بلکه یک اسطوره دست نیافتنی بسیار با سوادی محسوب میشود که از هر انگشتش هنری میریزد. سوادی که الیته حتی در بیان تئوریهای کمدی و طنز -که تخصص خود اوست- تاکنون در قالب هیچ مقاله یا کتاب پژوهشی و حتی نوشته طنزی(فیلمنامه – نمایشنامه) بروز نکرده است!
– پیامکهای جعلی و فیلمهای به ظاهر هنری!
بنده به شخصه فرقی بین چنین فیلمهایی و آن پیامکی که با دعوت برای ورود به فلان سایت؛ حساب بانکی را خالی میکند نمیبینم با این تفاوت که در یک طرف، کارت اعتباری هک میشود و در طرف دیگر شعور و اعتبار مخاطب. اما به هر حال در هر دو، از ناآگاهی و تنبلی مخاطب در دانستن و تحقیق برای راستیآزمایی بقدرکافی سواستفاده میکنند! درست مانند کسی که ادعا میکند ضرب اعداد پنج رقمی در پنج رقمی را بلد است و بعد از آنکه اعدادی برای ضرب کردن به او داده میشود؛ هر پاسخی را که مخاطبان میشنوند بجای کنترل صحت آن، فقط حیرت میکنند!
بر همین اساس و به بهانه انتشار ویدوی اخیر بر آن شدیم جهت تنویر افکار عمومی – به قول امروزی ها افزایش سواد رسانهای – وارد این بحث و تحلیل اینگونه ویدئوها شویم.
در ابتدا یک توضیح ضرورری:
– شرکت اسطوره در تبلیغات؛ رئالیتیشوها؛ مسابقات و مصاحبههای زرد … ممنوع!
طبعا حق طبیعی مردم است که از سینما و اصولا هر چیز دیگری درک احساسی داشته یا صرفا از آن لذت برده و نخواهند با مفاهیم عمیق و متفکرانهاش خود را خسته و آزرده کنند و باز حق طبیعی هر رسانهای است که بخواهد برای رضایت مخاطب و افزایش آن به هر طریقی تلاش کند. اما در این مسابقه گرفتن لایک و کامنت و تبلیغات همواره نشریات و هنرمندان معدودی هستند که خود را از این هیاهوها دور کرده و الوده این دست از مسائل نشدهاند و نمیشوند. آنها همانهایی هستند که انتظارات امثالی چون من و آن سطح توقعی که مجلاتی امثال «فیلم» و بازیگرانی همچون «بانو گوهرخیراندیش» بالا برده بودند را برآورده میکنند. چه لذتبخش بود زمانی که «هامون» را در «سینمای عصر جدید» میدیدی و نقد آن را در«مجله فیلم» میخواندی یک پکیج عالی و آبشخوری از هنر برای تشنگان هنر. اما حال با سقوط اسطورهها قبای ژنده خود را باید کجای این شب تیره آویخت؟ بنده مجلات زرد را محترم دانسته و سینمایی که با القابی همچون بدنه؛ اکشن، سرگرم کننده، غیرهنری، تجاری ؛ فیلم فارسی؛ کمدی سخیف؛ بلاک باستر و….خوانده میشود را ضرروی میشمارم و صدرصد همه آنها را برای مردمی که همواره در جستجوی راهی برای فرار از مشکلات؛ فراموشی گرفتاریها و اطفای غم و غصهشان هستند لازم میدانم. اما اجازه دهید بازی بزرگان هنر و جولان آنها در این عرصه را جایز نشمارم. بگذارید شرکت در رئالیتیشوها؛ تبلیغات؛ مصاحبههای زرد و فیلمهای تجاری فقط سهم هنرمندانی باشد که وظیفه ذاتی و افتخارشان(بخاطر رکوردشکنیهای پی درپی در فروش وافزایش هر چه بیشتر مخاطب) همین است. نه آنهایی که برایمان خاطرهساز و الگو بودهاند و اسطوره. بگذارید سهم کوچکی هم برای عاشقان هنر راستین بماند سهمی که حاصلش و صاحبش تا ابد خواهد ماند مانند ماندگاری تختی و بزرگانی چون: عزت الله انتظامی؛ علی نصیریان؛ پرویز پرستویی؛ سوسن تسلیمی و…. که هیچگاه وارد این بازیها نشدند و عزت و شعور مخاطب اندیشمند خود را به مال و منال دنیوی ترجیح دادند و همچنین است «بخش نخبگان خبرگزاری خبرآنلاین» که چنین بستری را فراهم کرده است.
– بازهم همان داستان سواد رسانهای همیشگی
باری به هر جهت وقتی صحبت از سواد رسانهای می شود یکی از شاخصههای آن بازیچه نشدن در برابر اینگونه فیلمهاست یعنی تشخیص سره از ناسره که طبعا در چنین مواقعی وظیفه کارشناسان است که شفاف سازی کرده تا در ادامه؛ سریال «احمق فرض کردن» مردم و هدایت ناخودآگاه آنها به سمت اهدافی که قبلا تعیین یا لانسه شده؛ ادامه نیاید. در اینگونه مواقع کارشناسان باید مانند همان پیامکی که پلیس فتا برای جلوگیری از هک شدن و کلاهبرداریهای اینترنتی ارسال میکند عمل کنند و هشدار لازم را بدهند و هدف از این متن هم همین است.
– آیا حفظ چند نام ملاک سواد است؟
شاید بپرسید مشکلت با این مصاحبه چیست؟ همانطور که گفته شد این مصاحبه بهانهای است برای تحلیل و شفافسازی دنیای مجازی که بلافاصله شیفته و مبهوت برخی از پستهای آن نشویم و کمی با تعمق بیشتر به اینگونه ساختهها توجه کنیم. یعنی همان ارتقای سواد رسانهای. نباید گذاست فرآیند برداشتن مرز بین آثار هنری و غیر هنری آنقدر ادامه پیدا کند و آنقدر عادیسازی شود که نسل آینده هیچ درکی از تفاوت بین آنها نداشته باشد.
در هین راستا ار فیلم مصاحبه اخیر شروع میکنیم …
– تحلیل فیلم مصاحبه
حتی اگر فیلم مصاحبه «مجله فیلم» با «بانو گوهر خیراندیش» ساختگی نباشد – که متاسفانه به دلائلی که خواهم گفت ساختگی است- این فیلم دقیقا چه چیزی را میخواهد اثبات کند؟ سواد گوهرخیراندیش؟ آیا حفظ کردن نام چند بازیگر نشانه سواد سینمایی است؟ در خانواده ما پسربچه ده سالهای هست که نام صدها بازیکن فوتبال جهان را همراه با پستهای تخصصی و رزومهشان در تیمهای ملی و باشگاهی و… از بر است. اما کسی برای سواد بی حد و حصرش در فوتبال، قربان صدقهاش نمیرود یا سازمانی برای مربیگری و کارشناسی فوتبال از او دعوت نمیکند! حال چه شده نام چند بازیگر ملاک سواد سینمایی شده؟! همانگونه که نشناختن چهره فوردکاپولا برای سحرقریشی نمیتوانست ملاکی برای بیسوادی وی و آن هیاهوی ایجاد شده عجیب و غریب بر علیهاش باشد.-البته در بیسوادی سحر قریشی به دلائلی بسیار واضحتر شکی نیست اما عدم شناسایی فوردکاپولا هم ملاک درستی برای بیسوادی وی نیست.- .بنده بشدت شیفته نمایشنامههای «نیلسایمون» هستم و خیلی از آثارش را بارها خوانده و در کتابخانه شخصیام دارم اما در حال حاضر به هبچ وجه نمیتوانم قیافه او را بخاطر بیاورم حال اگر رضا رشیدپوری چهره او را به من نشان دهد و من در تشخیص آن ناکام بمانم آیا لایق لعن و نفرین مخاطبان به دلیل کم سوادی هستم؟!
– ملاک علم و دانش و سواد چیست؟
اصولا ملاک برای باسوادی چیست؟ تعداد مقالات منتشر شده در نشریات تخصصی؛ رزومه ثبت شده در گوگل اسکولار؛ چاپ کتابهای پژوهشی؛ شرکت در سمینارهای مختلف ملی و بینالمللی؛ برگزاری کارگاههای آموزشی ؛ سخنرانیهای علمی ؛ تدریس در دانشگاه و…. یا حفظ بودن چند اسم؟ اصلا به فرض حفظ کردن نام تعدادی بازیگر را عین سواد و دانش بدانیم آیا هنر «بانو گوهر خیراندیش»جایگاه بالاتری دارد یا آن سواد در حد دانستن چند نام هنرپیشه؟! باید برای کدامشان غش و ضعف رفت؟ باری به هر جهت همچنان این سوال باقی میماند که چرا مجله فیلم و این بانوی محترم به این بازی سخیف تن دادند؟! شاید به قول برخی از کامنتگذاران -که سر و کلهشان حتما در زیر این پست هم پیدا خواهد شد- به خودشان مربوط است و ما نباید دیگران را قضاوت کنیم! همان توصیه همیشگی! بگذریم …
– دلائل ساختگی بودن فیلم مصاحبه
حال از نگاهی دیگر این فیلم را تحلیل کرده و دلائل ساختگی و فیک بودن آن را مورد بررسی قرار میدهیم. اگر خارج از احساسات با این فیلم روبرو شویم برخی از اتفاقات چیده شده در آن به تایید دوست منتقد سینماییام «کیوان کثیریان» و به قول آقای فراستی درنیامده یا حداقل بشدت جای شک و شبهه و سوال دارد. البته کمی هم جای تعجب دارد، ملتی که همواره آماده قرارگرفتن در جبهه مقابل و مخالفت با هر ادعایی است- مثلا احتمالا همین متن- چرا در مقابل فیلم فوق نه تنها موضع همیشه مشکوکانه خود را بروز ندادند بلکه کلی هم برایش دل و قلوه فرستادند!
– نقد پدیدارشناسانه فیلم …
باید گفت این فیلم نه تنها ساختگی است بلکه سناریوی ضعیفی هم دارد.
فیلم با نمای سینمایی خوردن قهوه یا چای شروع میشود چیزی که معمولا عرف مصاحبههای رایج و حداقل وزین نیست و بالبته نوعی نشان دهنده آغاز یک فیلم دراماتیزه شده و نه یک مصاحبه هنری است. در ادامه تنها به چندین مورد از دهها مورد ضعف سناریو و ساختگی بودن آن به شکل کوتاه اشاره میشود تا مطلب بیش از این طولانی نشود.
۱- تناقض در پاسخها) معلوم نیست ملاک مصاحبهشونده برای انتخاب بازیگران چیست؟ تعداد جوایز؟ زیبایی؟ فیلمهای آنها؟ بازی در تاتر؟ خواننده؛ مانکن یا بالرین بودنشان و یا اصولا سلیقه شخصی؟ اگر سلیقه شخصی است در جای خود محترم است اما در اینصورت نباید دلیل دیگری برای انتخاب گفت و اگر هم گفته میشود نباید آن دلیل را با انتخاب دیگری نقض کرد. اینکه برخی از بازیگران مثلا بخاطر گرفتن جایزه و یا فعالیت تاتریشان برتر شمارده شوند و در جای دیگر، بازیگری فقط به دلیل زیبائی و یا شرکت در فیلم خاصی به کسانی که تعداد جوائز و فعالیتهای تاتری زیادتری دارند ترجیح داده شود؛ جای سوال است. این مورد بارها در طول فیلم اتفاق افتاد که گاه جایزه ملاک شد گاه مدلینگ و زیبایی؛ گاه بازی در فیلمی خاص و گاه فعالیت تاتری و حتی بالرین بودن و خواندن ۹۰ ترانه(!) … که البته همانطور که گفته شد این گونه انتخابات به دلائل شخصی جایز است اما نه اینکه در ادامه با انتخابات دیگری این ملاکها نقض شوند.در این صورت «جین فوندا» با داشتن دو اسکار تنها لائق ورزش کردن معرفی نمیشد(!) و او در برابر «سوفیا لورن» که فقط یک اسکار افتخاری دارد حذف نمیشد و در ادامه «کاترین دونوو» بدون اسکار هم نمیتوانست «سوفیا لورن» زیبا را حذف کند. در جایی هم «آنا مانیانی» با داشتن جوایز اسکار؛ بفتا و گلدن گلوب در برابر جولی اندروز که هیچ جایزه سینمایی ندارد قافیه را نمیباخت آنهم به دلیل فعالیت جولیاندورز در دنیای مد و زیبایی! در حالیکه ملاک انتخاب «ایزابل هوپر» بخاطر تعداد جوایزش (آنهم به غلط که درسطور زیر توضیح داده خواهد شد) است؟ از سویی دیگر «آنت بنینگ» که با تاتر فعالیتهای بازیگری خود را آغاز کرده(که البته خود مصاحبه شونده هم؛ بازی او را در نقش مدهآ در کشور آمریکا دیده و پسندیده) در انتخاب بعدی، همین «آنت بنینگ» در مقایسه با «ایزابل هوپر» حذف میشود. آنهم فقط به دلیل تاتری بودن «ایزابل هوپر» و شروع فعالیتش با تاتر! که البته از این دست تناقضات در طول مصاحبه زیاد است. بالاخره ملاک انتخاب در این مصاحبه البته سراسر هیجانی و احساسی برای مخاطب چیست؟!
۲- اطلاعات غلط) صحبت از «ایزابل هوپر» شد در جایی خانم گوهر خیراندیش «ایزابل هوپر» را برنده ۱۳ جایزه سزار معرفی میکنند و بعد که با تعجب مجری به خاطر داشتن اینمهمه اطلاعات مواجه میشوند دلیلش را مطالعه مجله فیلم میداند(یک رپرتاژ آگهی شیک) اما متاسفانه این تبلیغات به ضرر مجله فیلم تمام شد(به دلیل دادن اطلاعات غلط) چراکه «ایزابل هوپر» در ۱۳ جایزه سزار فقط نامزد بوده نه برنده! ااین بازیگر تنها موفق به دریافت ۱ جایزه سزار شده. البته در مورد نامزدی ۱۳ دوره جایزه سزارش هم باید گفت: ایزابل هوپر فرانسوی است و سزار هم یک جایزه فرانسوی است. مانند این است که بازیگری از ایران کاندید ۱۳ جایزه سیمرغ بلورین شود و ما آن را به همین دلیل جهانی بنامیم. البته اگر سزار را یک اسکار فرانسوی بدانید ما هم جشنواره فجر را یک اسکار ایرانی میدانیم!
– در جایی دیگر «اواگادنر» غول سینمای کلاسیک معرفی میشود-که البته انستیتوی فیلم امریکا او را بعنوان بیست و پنجمین هنرپیشه بزرگ تاریخ شناخته نه غول سینمای کلاسیک کسانی مانند «اینگرید برگمن» بسیار غولترند – باید گفت «لقب» در دنیای هنر بسیار مهم و تعیین کننده است. نمیتوان آنرا با سلیقه شخصی به هنرمندی داد و یا از آن گرفت بعنوان مثال به «استاد پرویز پرستویی» نمیتوان لقب «آقای بازیگر» که متعلق به «استاد عزت الله انتظامی» است را داد.. بر همین اساس در هیچ مرجع رسمی «اواگادنر» غول سینمای کلاسیک معرفی نشده است و لذا این ملاک غلط برای انتخاب و در ادامه نهادینه کردن آن درست نیست. گویی حتی دادن اطلاعات غلط اما پرهیجان بارها بر یک مصاحبه منطقی علمی ترجیح داده شده است.
۳- گاف مجری) برای باورپذیر شدن این مصاحبه طبعا خانم گوهر خیراندیش باید در برخی از بخشها به اصطلاح تپق بزند و چیزی (مثلا نام یک فیلم) را به یاد نیاورد اما خوشبختانه در آنطرف میز یک مجری نشسته که او هم تصادفا حضور ذهن و اطلاعات وسیعی دارد و بلافاصله منظور خانم گوهرخیراندیش را دانسته و نام فیلم را معرفی میکند اما نکته عجیب ماجرا اینجاست که این مجری با دانش ؛ چرا در مورد برنده نشدن و کاندید شدن ۱۳ جایزه سزار خانم «ایزابل هوپر» به خانم گوهر خیراندیش و سایر تناقضات ایشان نه تنها تذکری نمیدهد بلکه با تعجب زیاد محو معلومات این بانو میشود؟
۴- داستان جالب مادر و دختر) در زمان انتخاب بین «اینگرید برگمن» زیبا یا «ناتالی پورتمن»، تاکید بر زیبایی برگمن برای آن است که «خانم گوهر خیراندیش» حتما «برگمن» را انتخاب کند(صفتی که حتی به «مریلین مونرو» -اسطوره زیبایی در هالیوود- هم در این مصاحبه داده نمیشود!) اما چرا؟ چون سناریوی بترتیبی نوشته شده که در مرحله بعد «اینگرید برگمن» با دخترش «روسلینی» مقایسه شود و اگر«برگمن» در مرحله قبل حذف میشد دیگر سناریوی قرار دادن مادر و دختر و بالطبع آن دیالوگ دراماتیک «خیلی بدجنس بودن مجری» (به قول خانم گوهر خیراندیش) نمیتوانست گل کند.
۵- مریل استریپ تمام کننده) در این سناریو «مریل استریپ» در بخش آخر گنجانده میشود چون قرار است این مصاحبه دراماتیک با یک هپیاند تمام شود. گویی مصاحبه کننده بخوبی مطلع بود که «مریل استریپ» انتخاب نهایی سرکار خانم گوهر خیراندیش خواهد بود و او مجری را از ادامه دادن مصاحبه منصرف خواهد کرد و فیلم هم اینگونه زیبا تمام خواهد شد.
۶- ادیت پیاف چیست؟) در مصاحبه میشنویم: «ماربو کوتیار» یک «ادیتپیاف» عالی داره! در وهله اول مخاطب احساس میکند ادیت پیاف نوعی سبک و یا اصطلاح هنری است که او از آن آگاه نیست و در نتیجه خیلی بیشتر به عمق کمسوادی خود و فاصله دانشش با مصاحبهشونده پی میبرد(چیزی که هدف سناریو است) اینکه چرا براحتی گفته نمیشود «ماریو کوتیار» به خاطر بازی در نقش خوانندهای بنام «ادیت پیاف» جایزه اسکار گرفته جای سوال است. البته شاید خود سناریو نویس هم «ادیت پیاف» را نوعی سبک می دانسته! جمله بالا را بار دیگر بخوانید.
۷– ذکر نام هنرپیشههای زن جا افتاده بجای هنرپیشههای مرد!) در پایان گفتگو؛ آیا سناریوی بهتری نبود که مصاحبه شونده به جای اعتراض به عدم ذکر نام هنرپیشه مرد(!)- با توجه به اظهر من الشمس بودن نوع مصاحبه که مختص زنان هنرپیشه بود- اسامی زیر را که به ناحق از قلم افتاده بودند را میبرد؟
برژیت باردو؛ کاترین هیپورن؛ سوزان هیوارد؛ جولیانا مور؛ گربس کلی؛ آنجلیناجولی؛ کاترین زتاجونز؛ گرتاگاربو؛ جولیارابرتز؛ مری پیکفورد ؛ ریتا هیورث، کامیل کلیفورد؛ کوکوشنل؛ مگانفاکس؛ مارلنه دیتریش؛ لورن باکال؛ مونتگومری کلیفت ؛ جسیکا تندی؛ جنت لی؛ کیم نواک؛ فی داناوی؛
و بسیاری از مسائلی دیگر همچون …
اشاره به سفر «الیزابت تایلور» به ایران حوالی سال ۱۹۷۶ و عدم ذکر سفر «آنت بنینگ» در سال ۲۰۰۹ به ایران؛ دانستن سن دقیق زمان مرگ «اینگرید برگمن»؛ جمعآوری اطلاعات ویکیپدیایی سرسری مانند «ژان مورو» که با کمی سرچ در گوگل دقیقا همان اطلاعات گفته شده در مصاحبه همچون: خواننده بودن و تعداد دقیق آهنگهای وی و… خواهند آمد! آیا به فرض مصاحبهشونده به همین شکل از تعداد دقیق آهنگهای خوانندههای داخلی و یا حتی هنرپیشههای داخلی که خوانندگی کرده اند مطلع است؟
هر چند که اگر ایشان از آنها مطلع هم باشند و همانطور که در بالا گفته شد؛ تمامی اطلاعات فوق صحیح و غیرساختگی باشند باز هم چیزی از سطحی بودن این مصاحبه (و اثبات یا عدم اثبات سواد در شخص خاصی) کم نمیکند.
همه ما میدانیم نه هنرپیشه بزرگی مانند «بانو گوهر خیراندیش» نژادپرست است و نه «مجله وزین فیلم» آنچنان بیسرپرست! تمام اینها بخاطر این بود که از این دو بزرگوار خواهش کنیم که نگذارند خاطرات و ذهنیتمان از آنها خراب و نقش بر آب شوند.
به امید سربلندی همه هنرمندان افتخارآفرین و با اهدافی متعالی