معناباختگی؛ پنج تفاوت نوروزِ ما با نوروز پیشینیان

آیین‌های پیشینیان که به ما به ارث رسیده است، بتدریج از معنای پیشینِ خود تهی می‌شوند و رنگ می‌بازند. از هیبت و جدیت‌شان سقوط می‌کنند و به امری برای لذت و تفریح تبدیل می‌شوند. نمی‌توان انتظار داشت “آیین‌ها” برای همیشه‌ی تاریخ و همه‌ی نسل‌ها و فرهنگ‌ها یک معنا و یک چهره داشته باشند. بیش از آن که با متن و محتوای آیینی رابطه داشته باشیم، قالب ظاهری‌شان را حفظ می‌نماییم و چون کالایی بجا مانده از سنت دیرپای پدران، بر دیوار فرهنگ و زندگی امروزی‌مان آویزانشان می‌کنیم. همان گونه که کوزه‌ای سفالین و یا گبه‌ای را بر دیوار خانه‌ی مدرن آویخته‌ایم، آیینِ نوروز را نیز چنین کرده‌ایم.
برای آن‌ها آیینی برای عبور از رخوت و انجماد و بی‌حاصلی و برای ما تعطیلات و سفر. آنان آیینِ نوروزی را یک واقعیت جدی می‌پنداشتند و ما به اجمال و از سر تفنن برگزارش می‌کنیم. برای آن‌ها “نوروز”، آیین احیای زندگی، پس از دوره ای فروماندگی بود و برای ما توقف موقتی کار و چیزی شبیه یک مرخصی اداری همچون سایر مرخصی‌هایی که طلب می‌کنیم.
آن چنان که در تواریخ می‌خوانیم و یا گاهی از زبان اجدادِ هنوز در قید حیات‌مان می‌شنویم، گویا عیدِ ..

آیین‌های پیشینیان که به ما به ارث رسیده است، بتدریج از معنای پیشینِ خود تهی می‌شوند و رنگ می‌بازند. از هیبت و جدیت‌شان سقوط می‌کنند و به امری برای لذت و تفریح تبدیل می‌شوند. نمی‌توان انتظار داشت "آیین‌ها" برای همیشه‌ی تاریخ و همه‌ی نسل‌ها و فرهنگ‌ها یک معنا و یک چهره داشته باشند. بیش از آن که با متن و محتوای آیینی رابطه داشته باشیم، قالب ظاهری‌شان را حفظ می‌نماییم و چون کالایی بجا مانده از سنت دیرپای پدران، بر دیوار فرهنگ و زندگی امروزی‌مان آویزانشان می‌کنیم. همان گونه که کوزه‌ای سفالین و یا گبه‌ای را بر دیوار خانه‌ی مدرن آویخته‌ایم، آیینِ نوروز را نیز چنین کرده‌ایم.

برای آن‌ها آیینی برای عبور از رخوت و انجماد و بی‌حاصلی و برای ما تعطیلات و سفر. آنان آیینِ نوروزی را یک واقعیت جدی می‌پنداشتند و ما به اجمال و از سر تفنن برگزارش می‌کنیم. برای آن‌ها "نوروز"، آیین احیای زندگی، پس از دوره ای فروماندگی بود و برای ما توقف موقتی کار و چیزی شبیه یک مرخصی اداری همچون سایر مرخصی‌هایی که طلب می‌کنیم.

آن چنان که در تواریخ می‌خوانیم و یا گاهی از زبان اجدادِ هنوز در قید حیات‌مان می‌شنویم، گویا عیدِ نوروزِ پیشینیان با آن چه ما اکنون عیدش می‌دانیم فرق داشته است. تاملی در این باب خالی از لطف نیست.

نوروز اجداد ما و نوروز اکنونِ ما

نوروز اجداد ما و نوروز اکنونِ ما، با یک دیگر، دست کم از پنج منظر متفاوت بوده است:
۱. ساکنان ادوار پیشین در محل سکونت‌شان با زمستان‌های پر برف و برودت بالا مواجه بوده‌اند. روزهای بسیار سرد و یخبندانی که چند ماه ادامه یافته و زندگی را از هر سو مورد تهدید و تحدید قرار می‌داده است. از سویی هنوز تکنولوژی گرمایش نیز چندان پیشرفته نبوده است. اتاق‌هایی گلی که با هیزم خشک، گرم می‌شده است و البته گرمایی بی رمق و ناپایدار. خودروهای مجهز به سیستم گرما نیز در کار نبوده است و به ناچار در شرایط سخت و سرد جابجا می‌شده‌اند. لباس‌ها نیز چونان امروز، افراد را از سرما محافظت نمی‌کرده است. می‌توان بر این لیست افزود و از مشقت زندگی در آن دوران یاد کرد.

ساکنان آن دوران گرچه با سرما و برف (و ایضا گرما)، دست و پنجه نرم می‌کردند اما از یک فرصت و نعمت برخوردار بودند که ما چندان آن فرصت را نداریم. این که آنان تغییر فصل و دگرگونی در طبیعت را با تمام وجودشان درمی‌یافتند. این همان چیزی است که تفاوت میان زمستان و بهار را برای آن‌ها لذت‌بخش و فرحناک می‌کرده است. اما برای ما که به مدد تکنولوژی گرمایش و سرمایشِ پیشرفته، چهار فصل‌مان به یک فصل تبدیل شده است و در یک فصل زندگی می‌کنیم، تغییر فصل چه معنا و مزیتی دارد؟ چرا باید سبب سرور و شادمانی‌مان شود؟ برای اجداد ما فرارسیدن بهار و عید نوروز، یعنی برون رفت از خشونت سرد زمستان و ملاقات با لبخند دوباره‌ی بهار طبیعت. عبور از گذرگاهی طاقت‌فرسا که زندگی‌شان را با مخاطره روبرو می‌کرده است.

۲. در دوره‌های پیشین که هنوز صنعت حمل و نقل و جاده‌های مواصلاتی چندان رشد نکرده بود، ساکن هر منطقه و روستایی، اولا و عمدتا از محصولات کشاورزی همان منطقه‌ی محل سکونت خود بهره‌مند می‌شد. و ثانیا و به علت فقدان تکنولوژی کارآمد برای حفظ و نگه‌داری محصولات کشاورزی و همچنین عدم دسترسی به محصولات سایر مناطق، هر یک از محصولات کشاورزی را صرفا در فصل و زمان خودش مصرف می‌کرد. به سخن دیگر، الگوی مصرفشان با دو گونه محدودیت، مرزبندی می‌شد: اولا محدودیت زمانی(فصلی) و ثانیا محدودیت مکانی(منطقه‌ای).. این وضعیت را با اکنون خودمان مقایسه کنید که هر زمان و هر فصلی از سال، تمامی میوه‌ها و محصولات کشاورزی مناطق دور دست و حتی خارج از کشور را در اختیار داریم و می‌توانیم از آن‌ها بهره‌مند شویم. ما از نظر زمان و مکان محدودیتی برای بهرمندی از مواهب و محصولات طبیعی نداریم.

در زمان‌های پیشین، رفتن زمستان و آمدن بهار، نوید فرصت دستیابی به محصولات متنوع کشاورزی را می‌داد. از این رو ساکنان آن زمان، تغییر فصل زمستان برایشان بسیار ملموس تر، پررنگ‌تر و شیرین تر بوده است. آنان از فصلی سرد و خشک به فصلی سبز و پر نعمت می‌رسیدند. و این تفاوت بسیار مهمی است که نگاه ما و نگاه آن‌ها را به تمام شدن زمستان و آمدن بهار از یکدیگر جدا می‌کند. برای آنان این تغییر، زندگی‌شان را عمیقا دچار تحول می کرد و زیستن شان را معنایی دیگر می بخشید. در این جا با دو دنیا و دو جهانِ متفاوت روبرو هستیم. بدیهی است که آیین نوروزی هم در این دو جهان، دو معنای متفاوت داشته باشد.

۳. در عهد ماضی، در زمانه‌ی زیست مبتنی بر کشاورزی و یکجا نشینی و در هنگامی که هنوز بازار و مراکز خرید و فروش، مختص شهرهای بزرگ و آن هم به صورت محدود بود، و هم چنین در زمانی که هنوز تکنولوژی البسه و الزامات زندگی، مرحله‌ی ابتدایی خود را می‌گذراند، خرید هر گونه البسه و مایحتاج زندگی از دستفروشان محلی و آن هم بسیار معدود و محدود شکل می‌گرفته است.

الگوی مصرف‌شان چه در البسه و اسباب و اثاثیه‌ی منزل و چه در مصرف ماکولات و مشروبات با امکانات و اقتضائاتشان هماهنگ بوده است. تمام شدن زمستان و آمدن بهار و باز شدن مسیرها و تسهیل در رفت و آمد، سبب می‌شد که رو به خرید بیاورند و لباس های مندرس را کنار بگذارند و رخت و لباس نو تهیه نمایند. از این رو خرید لباس نو، گویی به منزله‌ی رکنی از آیین تلقی می‌شد و طعم خوش خرید را در آن اوقات تجربه می‌کردند. برای آنان نوروز، عید به معنای واقعی می‌شد زیرا در لباسی نو ظاهر می‌شدند و کهنه‌ها را کنار می‌گذاشتند. چیزی که در تمام سال آرزویش را داشتند در نوروز به دست می‌آوردند.

امروزه اما هر یک از ما در طول سال به خریدهای متعدد و معتنابهی رو می‌آوریم. پاساژگردی و پرسه‌زنی در بازارها و اماکن خرید، امروزه یکی از رفتارهای شکل گرفته‌ی فرهنگی است. در طول سال و در چندین نوبت لباس‌ها را نو می‌کنیم. مردمِ امروز چینی‌شان اگر شکسته شود، بند نمی‌زنند. لباس‌هایشان را رفو نمی‌کنند. جوراب‌هاشان را ترمیم نمی‌کنند. کفش‌هاشان را تعمیر نمی‌کنند. امروزه لباس‌ها و وسایل زندگی، پیش از این که کهنه شوند از دور خارج می‌شوند. تا جایی که تکرار در مصرف نو به نو کالاها، سبب دلزدگی و ملالت شده است. انسانِ امروز، زندگی‌اش را با خرید و مصرف معنا می‌کند. برای چنین کسی، خرید رخت نو در عیدنوروز چه معنا می‌تواند داشته باشد و واجد چه لذتی خواهد بود؟

۴. آیین و مناسک، نزد مردمان پیشین، باور و رفتاری تفننی و از سر کامجویی نبوده است، بلکه با آیین‌ها و مناسک مواجهه‌ای جدی داشتند. اسطوره‌ها، مناسک و آیین‌ها، امری رازآلود و اما مهم و اساسی تلقی می‌شدند. آنان زندگی‌شان را بر مبنای همین آیین‌ها و رفتارشان را بر مناسک استوار می‌کردند. بنابراین همه‌ی رفتارهای آیینی، به صورت تفکیک‌ناپذیر اجرا می‌شد و به هر کدامشان نیز باوری از سر یقین داشتند. زیستِ سنتی بر اساس مناسک و آیین‌ها تنظیم می‌شد و مناسبات اجتماعی نیز با تکیه و توجه به آن‌ها شکل می‌گرفت. برای آن‌ها آیین‌ها رسم و حد و معنای زندگی بود.

امروزه اما آن نظرگاه سنتی نسبت به مناسک و آیین‌ها تغییر کرده است. از آیین‌ها صورت ظاهر و قالب نمایشی آن باقی مانده است. ما آیین نوروزی را بازی می‌کنیم در حالی که اجداد ما این آیین را زندگی می‌کردند، ما مناسک و آیین‌ها را بدون آن دلالت‌های معناشناسانه‌ی پیشین و حتی بدون آن آثار، نتایج و کارکردشان می‌یابیم. آیین‌ها از امر جدی اسطوره‌اندیشانه به امر نمایشی و کنش لذت‌جویانه تبدیل شده است. آیین‌ها و مناسک دینی نیز چونان سایر آیین‌ها، در گیرودار معناباختگی‌اند. آیین‌ها در جهانِ افسون‌زدای مدرن(به تعبیر وبر)، به نحو شکلی و صوری باقی مانده‌اند و روکشی از سنت دارند، اما از درون، معنایشان را از دست داده‌اند. آیین‌هایی تهی و خالی از معنا، بدون اثربخشی موثر اجتماعی. انسانِ امروزی، همه چیز را سوژه‌ی لذتِ خویش کرده است و هر چیزی را از این پنجره، تحلیل و نسبت خود را با آن تعیین می‌کند. این سخن، هیج به معنای شماتت و سرزنشِ امروزیان نیست، بلکه توجهی است که باید داشت که چگونه آیین‌ها نزد ما ساکنان جهانِ اکنون، رنگ باخته‌اند و آن ریختِ سنتی‌شان را از دست داده‌اند.

۵. یکی از کارکرد آیین‌ها، هویت‌بخشی و انسجام‌آفرینی بوده است. جوامع پیشین از طریق آیین‌ها، ارزش‌ها و آرمان‌های خود را بازتولید می کرده است. و از این شیوه برای پیوندهای اجتماعی و بازنمایی هویت استفاده می‌کرده است. در آن اجتماعات، همبستگی و انسجام نیز از آبشخور همین آیین‌ها و مناسک جمعی سیراب می‌شده است. از این رو یکی از ابعاد آیینی مانند نوروز، ایجاد پیوند و مستحکم کردن بافتار اجتماعی سنتی بوده است. آدمیان در کنشی مشترک به دورنما و چشم‌انداز مشابه و مشترک می‌رسیدند و از طریق همین مشابهات‌ها، مناسبات خود را تنظیم می‌کردند.

اما آن چه امروزه مشاهده می‌کنیم این است که پیوندهای اجتماعی و همبستگی نه بر اساس مشابهت که بر مبنای افتراقات و تفاوت‌ها استوار می‌شود. این همان چیزی است که دورکیم(جامعه شناس)، به آن می‌پردازد. اگر آیین‌ها به مشترک سازی و مشابهت‌آفرینی کمک می‌کرده، امروزه فردیت و تشخص شاخص اصلی زندگی انسان مدرن است. از این رو آن آیین‌ها دیگر چندان به کارش نمی‌آید و انسجام و هویت را به شیوه‌ای دیگر و در سازوکارهای نوین بازآفرینی می‌نماید. به همین جهت است که آیین نوروزی از گرمی بازارش کاسته می‌شود و بتدریج به محاق تاریخ می‌رود و از آیینی این چنین، پوسته‌ای ظاهری و فاقد معنا باقی نمی‌ماند.

تغییرات اجتماعی(به معنای اعم)، نسبت آدمیان را با زندگی‌ و آیین و مناسک‌شان دستکاری می‌کند. به نحوی که از آیین‌ها چیزی جز صورت ظاهر، قالبی میان تهی و چهره‌ای رنگ‌پریده و بی‌رمق باقی نخواهد ‌ماند. وقتی آیین،‌ معنای اصلی و اصیلش را از دست داد به تدریج، کارکردی منفی پیدا خواهد کرد.