نه در قلّه‌ها  که در قلب‌ها

حاضرین در برنامه، هم متخصصان تحلیل های نظری و استراتژیک بودند و هم رزمندگانی که خود حضور در این عملیات را از ابتدا تا انتها تجربه کرده بودند. شکل گیری چنین طیفی، سبب نوعی هم افزایی هوشمندانه شده بود و شنونده می توانست به نحو احسن از همه تحلیل ها و خاطرات استفاده کند. از آن نوع نشست های بی زد و خورد و آموزنده ای که کمتر در فضاهای مجازی شاهد آن هستیم.
دو حقیقت غیر قابل انکار است. نخست این که، گذشت زمان فراموشی می آورد و هرچه زمان بیشتر بگذرد، این فراموشی عمیق تر خواهد شد. اینک نزدیک سه دهه از دوران جنگ گذشته است و ذهن آنقدر درگیر کنش ها و اکنش های روزمره است که حتی فرصت نمی کند به گذشته فکر کند. وجود چنین جلساتی لازم است تا ذهن انسان را به عقب بازگرداند و در حال و هوایی قرار دهد که شاید از جهاتی در تاریخ معاصر بی مانند بوده باشد. تردیدی نیست که اگر در جریان چنین جلسه ای قرار نمی گرفتم از نظر ذهنی و روانی دچار تاثرات ناشی از آن نمی شدم و ذهنم به زمان هایی که در مقایسه با قدمت وقایع تاریخی، می توان به معنی کلام آن را بخشی از تاریخ معاصر قلمداد کرد قرار نمی گرفت.
دوم این که دلاوری و از خو..

حاضرین در برنامه، هم متخصصان تحلیل های نظری و استراتژیک بودند و هم رزمندگانی که خود حضور در این عملیات را از ابتدا تا انتها تجربه کرده بودند. شکل گیری چنین طیفی، سبب نوعی هم افزایی هوشمندانه شده بود و شنونده می توانست به نحو احسن از همه تحلیل ها و خاطرات استفاده کند. از آن نوع نشست های بی زد و خورد و آموزنده ای که کمتر در فضاهای مجازی شاهد آن هستیم.

دو حقیقت غیر قابل انکار است. نخست این که، گذشت زمان فراموشی می آورد و هرچه زمان بیشتر بگذرد، این فراموشی عمیق تر خواهد شد. اینک نزدیک سه دهه از دوران جنگ گذشته است و ذهن آنقدر درگیر کنش ها و اکنش های روزمره است که حتی فرصت نمی کند به گذشته فکر کند. وجود چنین جلساتی لازم است تا ذهن انسان را به عقب بازگرداند و در حال و هوایی قرار دهد که شاید از جهاتی در تاریخ معاصر بی مانند بوده باشد. تردیدی نیست که اگر در جریان چنین جلسه ای قرار نمی گرفتم از نظر ذهنی و روانی دچار تاثرات ناشی از آن نمی شدم و ذهنم به زمان هایی که در مقایسه با قدمت وقایع تاریخی، می توان به معنی کلام آن را بخشی از تاریخ معاصر قلمداد کرد قرار نمی گرفت.

دوم این که دلاوری و از خودگذشتگی که رزمندگان ما از خود نشان دادند به معنی واقعی کلام باشکوه و کم نظیر بوده است. در میان تحلیل گران بودند افرادی که به هرحال با رویکردهای سیاسی فعلی ایران زاویه داشتند اما آن ها نیز به این حقیقت اذعان داشتند که جنگاوران ما در این عملیات نهایت از خودگذشتگی و ایثار را بروز داده اند و موفق به کسب دستاوردهایی شده اند که با عقل سلیم و منطق نظامی جور نمی آمده است. در واقع بر خلاف نظام علت و معلولی تاریخ ( به معنی عام کلام ) حرکت کرده اند و به نوعی ساختارشکنی تاریخی دست زده اند. با نیرویی به مراتب ضعیف تر، امکاناتی به مراتب کمتر و شرایطی به مراتب دشوارتر از طرف مقابل. زمانی کتابی با عنوان شاه جنگ ایرانیان در چالدران و یونان را می خواندم. ترجمه ای از مرحوم ذبیح الله منصوری بود و بنا به ویژگی های خاص آفرینش های مرحوم منصوری، نمی توانم به قاطعیت ادعا کنم که اصل کتاب با ترجمه تشابه تنگاتنگ داشته است. راستش را بگویم برای یافتن اصل کتاب جستجویی هم نکردم. ضمن این که البته در بخش دوم یعنی حمله خشایارشا به اسپارت این شاه جنگ ایرانیان نبود بلکه ایستادگی دو هزار نفری نیروهای اسپارت در برابر سپاه هشتصد هزار نفری خشایارشا را می توان شاه جنگ یونانیان نامید. با این همه عمده کتاب به شرح جنگ چالدران اختصاص داشت و البته مطالعه همین بخش کافی بود که اوج دلیری و سلحشوری توام با فداکاری از سرخلوص را به انسان نشان بدهد. بیست و هفت هزار نفر نیروی پراکنده در برابر بیش از سیصد هزار نیروی ورزیده و حرفه ای عثمانی و البته مجهز به یک توپخانه ده هزار نفری. آنچه ایرانیان در چالدران کردند با عقل و منطق تاریخی و نظامی جور در نمی اید و البته آنچه باز همین ایرانیان در عملیاتی که تحلیل دقیق آن را در فضای مجازی می شنیدم کرده بودند با چنین عقل و منطقی سازگار نبود. انگار که همانطور که اشاره کردم، دلیری و از خودگذشتگی در مواردی می تواند سیر عقلانیت تاریخ را به طور کامل معکوس نماید.

بدون تاکید و پافشاری بر مباحث نظری و تحلیلی، اگر با درنظر گرفتن تاثیری که مطالعه و یا شنیدن گزارش چنین نبردهایی در ذهن باقی می گذارد، شرکت کنندگان در این نبردهای سرنوشت ساز را اسطوره بنامیم حداقل در درون خود خیلی هم بیراه نرفته ایم. اسطوره هایی که البته بر فراز کوه ها نیستند. از قدرت های مافوق طبیعی غیر متعارف برخوردار نمی باشند. زمین زیرپای آن ها نمی لرزد و دریاها و کوه ها در تسخیر آن ها نیست. به ظاهر از چهارچوب انسان های عادی فراتر نمی روند. اما در عمل نتایجی را رقم می زنند که از اسطوره های مافوق طبیعی ذهنی خود انتظار داریم. نمی دانم اگر همین افراد به ظاهر عادی قدرت های ماوراطبیعی اسطوره ها را داشتند چه می کردند اما قدر مسلم می دانم که اگر اسطوره های تاریخی و حماسی، ولو به ظاهر تا حد انسان های عادی نظیر ایشان تنزل می نمودند در میدان های عظیم نبرد کار چندانی از دستشان ساخته نبود. اگر ساخته بود که اسطوره سازان و داستان پردازان ضرورتی نمی دیدند ایشان را به چثه های عظیم و قدرت های عجیب و غریب ماورایی مجهز نمایند.

این البته از نظر پژوهشگران اساطیر چندان جالب توجه نیست. این که انسان های عادی وارد میادین نبرد بشوند و با انسان های به ظاهر عادی نبرد نمایند. اما بررسی های نظری هیچگاه مورد علاقه شخص من نبوده است و نسبت به اساطیر هم اعتبار خارق العاده ای قائل نبوده ام. بهرحال ایشان واحد نیروهای ماورایی بوده اند اما اراده و انگیزه و دلاوری انسان به ظاهر عادی در طول تاریخ همواره مرا به وجد آورده است. از ایستادن بیست و هفت هزار نفر در برابر سیصد هزار نفر چالدران بگیر ( بدون یک قدم پاپس کشیدن، حتی با ورود سپام مخوف ینی چری) تا دلاوری خارق العاده نظامیان ما در نبردی که بخش هایی از تحلیل و تجارب شرکت کنندگان و صاحبنظران در خصوص آن را می شنیدم. وجه اسطوره ای کار زمانی سیر صعودی می گیرد که به این نکته توجه کنیم که به جز معدودی از فرماندهان ارشد، هیچ نامی از شرکت کنندگان در هردو نبرد نمانده است.

انگار که نبردهایی اسطوره ای ولی با حضور گمنامان به دور از های و هوی اساطیر بوده است. اگر حماسه های اساطیری هم آفریده شده توسط همین گمنام های بی ادعا آفریده شده است. کمااینکه با وجود تجربه کردن دوران جنگ ایران و عراق، من هیچکدام از رزمندگانی را که خاطرات خود را از آن نبرد بیان می کردند نمی شناختم. اما هرچه می گذشت بیشتر به این واقف می شدم که آنچه اینان کرده اند ( همانند آنچه ایرانیان در چالدران کردند ) از حدود اراده انسانی بالاتر و در مقابل توقع ایشان از حدود توقع انسان در شرایط متعارف ( از جمله شرایط فعلی)‌ به معنی واقعی پایین تر بوده است. این وجه اساطیری را حداقل در قلب و به دور از تحلیل های ذهنی درخشان تر نشان می دهد.

بهرحال ظاهرا که هردو جنگ به اتمام رسیده است. همانطور که گفتم گذر زمان فراموشی می آورد. گاه پیش می اید که در گفتگو با جوان ها از گذشته صحبت می کنم. از جمله از زمان جنگ. به عنوان نصیحت هم که شده به ایشان می گویم که قدر امنیتی را که دارند بدانند. چرا که به هیچ عنوان ساده به دست نیامده است. انتظار ندارم جوانانی که دهه های گذشته را تجربه نکرده اند معنی حرف مرا درک کنند. کمااینکه هم نسل های من هم به فراخور گرفتاری های موجود، دچار فراموشی اجباری تاریخی شده اند. کمااینکه شاید کمتر کسی از ایرانیان باشد که اسم جنگ چالدران هم به گوشش اش خورده باشد.

با این همه، دلاوری ایرانیان در چالدران باعث شد که سلطان سلیم به شدت دچار ترس شود و از هراس این که مبادا چالدران دیگری تکرار شود تا تبریز بیاید و بعد عقب نشینی بکند. عملیات رزمندگان ما هم در طول تاریخ جنگ هشت ساله، با همه دشواری ها و تلفات سبب شد که مرزهای کشور دست نخورده بماند و نسل های بعد در امنیت زندگی کنند. نسل هایی که به حکم زیستن در زمان حاضر، نمی توانند گذشته و تهدیدهای آن را در ذهن خود بازسازی نمایند. در کنار این البته اساطیر هم با هیبت و قدرت های ماورایی در کتاب ها هستند و در دانشگاه ها به طور موشکاف مورد بررسی و واکاوی قرار می گیرند. اما کمتر کسی است که از اساطیر بدون هیبت و قدرت ماورایی یادی بکند.

آن ها انسان های عادی بوده اند و از این رو محکوم به فراموشی. با این همه اگر برای لحظاتی هم که شده قضاوت را به قلب واگذار کنیم، زمانی که شرخ دلاوری های همین انسان های فراموش شده را می شنویم، شاید گواهی قلبی بدهیم که حالا بد هم نیست حداقل در زمانی به اندازه یک احساس تاثر درونی، در مفاهیمی مانند اسطوره و شاخص های اصیل اساطیر تغییرات بنیادین ایجاد شود. بی تردید در درس ها و مباحث دانشگاهی که امکان پذیر نیست ولی شاید به صورت پنهان و در قلب خود بشود آزمایش کرد.