پزشکانی با «دَک» و بی «پوز»!
گرمای دوم مردادماه ۱۴۰۱ حوالی ساعت ۱۲ ظهر تقریبا همه چهار ردیف صندلی مطب پر از بیمار و همراه بیمار است.
در حالی که یک گوشه دیوار مطب را انواع لوح تقدیر پزشک پر کرده، کولر آبی بی حال، ناله کنان، ناتوانی اش از خنک کردن سالن انتظار را فریاد می زند!
بیماران سردرگم و کلافه و عصبانی، منتظر نشسته اند تا بلکه منشی نامشان را صدا بزند و از شر آن جهنم خلاص شوند. آبسردکنی هم آنجاست که خالی از آب است و نقش مترسک را بازی می کند.
خانمی میانسال در حال جروبحث با آقای منشی است. او از گرمای هوای مطب گُر گرفته؛«این چه وضعیه؟ ۱۸۰ تومن پول ویزیت دادم الان نفر پنجاهم هستم با پول یک روز ما میشه یه اسپیلت برای اینجا گرفت تا این همه اذیت نشیم».
حدود نیم ساعت بعد…
خانمی تقریبا ۷۰ ساله یا شاید هم بیشتر در حال چک و چانه زدن با منشی است. او از ۱۸۰ هزار تومان ویزیت، ۱۶۰ هزار تومان نقد همراهش است و از منشی می خواهد ۲۰ هزار تومان مابقی را کارت بکشد اما دریغ که اصلا آنجا کارتخوانی نیست تا راه فرار از مالیات به خوبی طی شده باشد.
زن بیمار که پا درد هم دارد و تنهاست چاره ای ندارد تا با استفاده از آسانسور شلوغ و کو..
گرمای دوم مردادماه ۱۴۰۱ حوالی ساعت ۱۲ ظهر تقریبا همه چهار ردیف صندلی مطب پر از بیمار و همراه بیمار است.
در حالی که یک گوشه دیوار مطب را انواع لوح تقدیر پزشک پر کرده، کولر آبی بی حال، ناله کنان، ناتوانی اش از خنک کردن سالن انتظار را فریاد می زند!
بیماران سردرگم و کلافه و عصبانی، منتظر نشسته اند تا بلکه منشی نامشان را صدا بزند و از شر آن جهنم خلاص شوند. آبسردکنی هم آنجاست که خالی از آب است و نقش مترسک را بازی می کند.
خانمی میانسال در حال جروبحث با آقای منشی است. او از گرمای هوای مطب گُر گرفته؛«این چه وضعیه؟ ۱۸۰ تومن پول ویزیت دادم الان نفر پنجاهم هستم با پول یک روز ما میشه یه اسپیلت برای اینجا گرفت تا این همه اذیت نشیم».
حدود نیم ساعت بعد…
خانمی تقریبا ۷۰ ساله یا شاید هم بیشتر در حال چک و چانه زدن با منشی است. او از ۱۸۰ هزار تومان ویزیت، ۱۶۰ هزار تومان نقد همراهش است و از منشی می خواهد ۲۰ هزار تومان مابقی را کارت بکشد اما دریغ که اصلا آنجا کارتخوانی نیست تا راه فرار از مالیات به خوبی طی شده باشد.
زن بیمار که پا درد هم دارد و تنهاست چاره ای ندارد تا با استفاده از آسانسور شلوغ و کوچک و معطلی زیاد خودش را به بانکی حوالی مطب برساند.
اینجا البته من شاهد ماجرا بودم و بیست هزار تومان را نقدا پرداخت کردم تا نیازی به زحمت بانوی مسن نباشد او که با اصرار و قسم شماره کارتی از من گرفت تا بعدا این بیست تومان را برگردانَد که برگرداند.
امثال آن بیمار اما کم نبودند که نمی دانستند آنجا از کارتخوان خبری نیست و برای دریافت پول نقد و تقدیم آن به پزشک باید در آن هوای گرم یا منتظر آسانسور کوچک و شلوغ و معطلی بسیار باشند و یا رنج بالا و پایین کردن پنج طبقه را به جان بخرند.
حدود نیم ساعت بعد…
نوبت مان می شود. ابتدا اتاق چک کردن قد و وزن و… اتاقی خنک با تهویه مناسب و به قول معروف کولرگازی نونوار بعدش که به اتاق پزشک می رسیم تقریبا از سرما به خود می لرزیم. خنکی هوای مطب با سالن انتظار -با آن کولر آبی بی حال- ابدا قابل مقایسه نیست که نیست.
اعتراضم را به پزشک اعلام می کنم و او هم قول پی گیری می دهد هر چند که اگر بنا بر پی گیری اش بود تا حالا پی گیری شده بود. این قصه ها البته که سَروسرِّ دراز دارد؛ قصه مطب ها و پزشکان و بی توجهی یا کم توجهی به بیماران، قصه فرار از مالیات و…
نکته:
صدالبته که در این مطلب روی سخنم با همه پزشکان کشور نیست. هستند بسیاری از پزشکان متخصص و ماهر که از هر نظر بیمارشان را تکریم می کنند و اسباب آسایششان را فراهم. قبلا نیز در تقدیر از پزشکان و کارهای خوب آنان اینجا نمونه ای آورده ام.
* روزنامهنگار
* قابل دانستید در اینستاگرام هم با من همراه شوید.