آگاهی و خودآگاهی تاریخی

درانداختن طرح چنین پرسش‌ها و دست و پنجه فشردن با چنین مسئله‌های گوهرین و بنیادین را در میان جانوران حیات وحش سراغ نداریم. پرسش از آگاهی وجه مشترک و ممیزه و شاخصه‌ی انسان بودن همه ما آدمیان است و فصل مشترک از جانوران دیگر. موران و زنبوران، پروانگان و پرندگان، میشان و گرگان، در جهان هستند ما آدمیان هم در جهان هستیم. تفاوت میان نحوه بودن ما در جهان و دیگر جانوران حیات وحش از زمین تا به ثریاست. این که ما می‌دانیم که می‌دانیم؛ این که ما می‌دانیم که نمی‌دانیم؛ این که ما می‌خواهیم که بدانیم یا ندانیم؛ این که هستیم و می‌دانیم که هستیم و می‌پرسیم که چرا هستیم؛ این که می‌دانیم روزی هم نخواهیم بود؛ همه موید نوعی از آگاهیست که بر دانستن و ندانستن بر بودن و نبودنش آگاه است؛ برایش مسئله است. در بی‌خبری و نادانی مردن برای انسان حسرتیست؛ اندوهیست بس عظیم! چنین اندوه و حسرت را در دستگاه شناختی و شعور جانوران حیات وحش نمی‌بینیم و این مرز میان و فصل مشترک میان آگاهی انسان از دستگاه شناختی و آگاهی جانوران حیات وحش در جغرافیای طبیعیست. این که من می‌دانم که می‌دانم هرچند ظاهر و صورت منطقی گزاره، توتولوژیک ا..

درانداختن طرح چنین پرسش‌ها و دست و پنجه فشردن با چنین مسئله‌های گوهرین و بنیادین را در میان جانوران حیات وحش سراغ نداریم. پرسش از آگاهی وجه مشترک و ممیزه و شاخصه‌ی انسان بودن همه ما آدمیان است و فصل مشترک از جانوران دیگر. موران و زنبوران، پروانگان و پرندگان، میشان و گرگان، در جهان هستند ما آدمیان هم در جهان هستیم. تفاوت میان نحوه بودن ما در جهان و دیگر جانوران حیات وحش از زمین تا به ثریاست. این که ما می‌دانیم که می‌دانیم؛ این که ما می‌دانیم که نمی‌دانیم؛ این که ما می‌خواهیم که بدانیم یا ندانیم؛ این که هستیم و می‌دانیم که هستیم و می‌پرسیم که چرا هستیم؛ این که می‌دانیم روزی هم نخواهیم بود؛ همه موید نوعی از آگاهیست که بر دانستن و ندانستن بر بودن و نبودنش آگاه است؛ برایش مسئله است. در بی‌خبری و نادانی مردن برای انسان حسرتیست؛ اندوهیست بس عظیم! چنین اندوه و حسرت را در دستگاه شناختی و شعور جانوران حیات وحش نمی‌بینیم و این مرز میان و فصل مشترک میان آگاهی انسان از دستگاه شناختی و آگاهی جانوران حیات وحش در جغرافیای طبیعیست. این که من می‌دانم که می‌دانم هرچند ظاهر و صورت منطقی گزاره، توتولوژیک است و این همانی لیکن انگشت تاکیدش بر دو نوع از آگاهی در دو سطح و دو مرتبت است. پرسش از آگاهی و مراتب و سطوح آن و انواع و اطوار و اقسام آگاهی و خودآگاهی از ریشه و بنیاد هم فلسفی و متافیزیکیست هم علمی. همه سپهرهای ادراکی ما به نحوی با مسئله آگاهی درگیر می‌شوند لیکن فلسفه و علم بیش از دیگر سپهرهای ادراکی ما. پرسش‌هایی از این جنس و سنخ بیش از همه ماهیتی فلسفی و علمی دارند. نهادن آگاهی در بوته سنجشگری و نقدها و تحلیل‌های فلسفی و مشاهدات علمی سویه و وجهی از خودآگاهیست که می‌خواهد در روشنگاه "آگاهی به آگاهی" در روشنگاه معرفت‌شناختی، آگاهی را در بوته سنجشگری و نقدها و پرسش‌های معرفت‌شناختی قرار دهد. اهل سلوک و ایمان و اشراق و عرفان و کشف و شهود نیز خبر از نوع سومی از آگاهی قلبی و دل آگاهانه و باطنی و انفسی به ما داده‌اند؛ برغم اهمیت ویژه‌اش گشودن طومارش نه در حیطه صلاحیت این قلم است نه در مباحث اکنون ما درمی‌گنجد.

در مباحث پیشارو آگاهی و خودآگاهی از مناظری که در پیش گفته آمد مورد بحث نیست. سنگ آسیاب مباحث بر مدار نوع خاصی از آگاهی و خودآگاهی که تاریخیست به حرکت و چرخش و گردش درآمده است و از این زوایه در بابشان نه به تفصیل که به اجمال سخن می‌رود و بحث می‌شود.

لحظاتی را که ما، در اینجا، در این گوشه از سیاره‌ی زمین، در این شهر و در این کانون فرهنگی هنری مهاراد در کرج، جمع آمده‌ایم تا درباره‌ی آگاهی و خودآگاهی تاریخی سخن بگوئیم و به گفتگو بنشینیم؛ تلسکوپ فضایی "جمیز وب" از فاصله‌های بسیار دور در حال گردآوری حجم سنگینی از اطلاعات تصویری از گستره فراخ و ناشناخته‌های کیهان برای ما زمین‌ نشینان و اخترشناسان و کیهان‌شناسان و متخصصان علم کیهان روزگار ما است. تلسکوپ فضائی که ساخته و ابداع هوش و دست‌های هوشمند ما آدمیان است. همزمان ده‌ها و ده‌ها ماهواره در فاصله‌ها و مدارهای معین بر گرد اختر زمین در گردش‌اند و در چرخش و پی به پی و دم به دم حجم عظیمی از انواع اطلاعات را از زمین برمی‌گیرند و به زمین بازمی‌فرستند. زیر سقف آزمایشگاه‌های مجهز به انواع و اطوار فناوری‌های آزمایشگاهی فوق پیچیده و پیشرفته میکروسکوپ‌های ظریف و حساس زیر لنزهای تیز و ریزبینشان در حال ردیابی و رصد با دقت و دقیق ساختارهای نهان و ناشناخته ریز ذرات اتمی کیهان هستند. همزمان و در همین لحظات اَبَرکشتی‌های تجاری و نظامی اقیانوس پیما شانه به شانه هواپیماهای غول پیکر مدرن و میلیاردها وسایط نقلیه خرد و کلان در هوا و زمین و دریا در حال نقل و انتقال و جابجائی انواع و اقسام فراورده‌های حیاتی و ضروری و لوس و همچنین سلاح‌های نظامی کشنده و کشتار جمعی از قاره‌ای به قاره دیگر از کرانه و بندری به کرانه و بندری دیگر از فرودگاهی به فروگاه دیگر و از پایانه‌ای به پایانه دیگر هستند. انبارها و مخفی‌گاه‌های مراکز نظام روزگار ما نیز انباشته و تلنبار شده و متورم از انواع سلاح‌های کشنده و کشتار جمعیست. کافیست با فشار دکمه‌ای بساط حیات از چهره سیاره زمین و تاریخ و فرهنگ و جامعه و جهان بشری ما برچیده شود. اینها همه پاره‌ای و شمه‌ای از مصادیق، موارد، مدلول‌ها و مدارک و شواهد و قرائن ملموس و عینی و رنگارنگ جغرافیای فراخ و پرچین و شکن تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان و زیست اقلیم و عالم بشری ما هستند که فهرست‌وار و فشرده در بابشان سخن رفت. این جغرافیای هول‌انگیز و غم‌انگیز و پرتنش و پرتناقض و پرخون و خونبار و پرفراز و پرفرود و پرقبض و پربسط و پرمهر و پرقهر و پرسود و پرزیان و پرکشمکش و پرتضاد و پرتقابل و زلزله‌خیز را شما در طبیعت و جغرافیای طبیعی نمی‌بینید. علی‌رغم مشابهت‌های ژنتیک ما با دیگر جانوران حیات وحش علی‌الخصوص با برخی گونه‌های خویشاوند ما آدمیان بمانند گوریل‌ها و شامپانزده‌ها که مشابهت ژنتیکیشان با ما آدمیان بنا به شواهد مکشوف تا ۹۸./. حتی تا ۹۹ ./. درصد مشاهده است؛ چنین جغرافیا و زیست اقلیم و عالمی نمی‌بینید. مشابهش را در میان هیچ گونه طبیعی و جغرافیای حیات وحش نمی‌بینید یک یا دو درصد تفاوت ژنتیکی ظاهرا چیزی نیست. لیکن وقتی در آنچه از درون این دو درصد تفاوت خیزش و ریزش کرده است و روی پوسته نازک و سرد و شکننده سیاره زمین اتفاق افتاده است تامل می‌کنیم دچار سرگیجه می‌شویم و از خود می‌پرسیم چرا تنها ما تاریخی شده‌ایم و تنها ما تاریخمندان سیاره زمین هستیم؟ معنای این تاریخمندی چیست؟ این چه شعوریست که از شعورمندی خود می‌پرسد و می‌خواهد بداند شعورمندی و آگاهی و تاریخمندی‌اش محمل چه معنائیست؟ چنین پرسش‌هایی را در میان دیگر جانوران حیات وحش و گونه‌های جغرافیای طبیعی سراغ نداشته و نمی‌شناسیم؛ دستکم تا این زمان مشاهده نکرده‌ایم.

براستی و درستی ما که هستیم؟ معنا و مقصد و غایت حضور ما روی غبار کیهانی زمین، افکنده در میان صدها و صدها میلیارد غبار کیهانی دیگر چیست؟ اصلا و اساسا معنا و هدف و غایتی را می‌توان برایش متصور شد؟ پرسش از معنا و بی‌معنایی، از موجودیت و ماهیت یا هستی و چیستی، از راستی و ناراستی از بودن و نبودن جغرافیایی این چنین فراخ و پرچین و شکن، اینچنین پیچیده و تو بر تو و هزارلایه که نه بدایتش پیداست و نه نهایتش بر ما معلوم مگر پراکنده در غبار افسانه‌ها و روایت‌های شاعرانه و استعاره‌های سنت‌های دینی، بغایت هول‌انگیز است و دلهره‌آور!

اساسا پرسش‌های مرزی و حدی و کلان و بنیادی چنین‌اند. ورود به آوردگاه کلان و اَبَرپرسش‌هایی از این جنس و سنخ، دلی دریایی می‌طلبد و دل به دریا زدن است با زورق چوبین دانش و دانایی اندک و دست و پنجه فشردن با امواج کف‌ناک و خطرناک دریایی که کرانه‌هایش ناپیداست و اعماقش نهان و بیرون از دسترس.

پرسش‌های کلان هماره آبستن پرسش‌های ریز و درشت بسیار دیگرند و ذهن و فکر و عقل و هوش و آگاهی انسان را چونان سیل با خود می‌برند. اتفاقا اهل اشراق و عرفان هم به پیچیدگی و هول‌انگیز بودن جغرافیای تاریخی انسان و سرشت بغرنج و سرگیجه و دلهره‌آور چنین پرسش‌هایی توجه و تفطن داشته‌اند که از مسیر دیگر و در طریق ره می‌سپرده‌اند و ما را از دام افتادن و گرفتار آمدن در چنبره زمان و دهر تاریخ بر حذر می‌داشته‌اند. برآمدن و بدر شدن روزگاران در تاریخ برای اصحاب عرفان و اشراق گرانبارتر از اسرار است. هرآنچه سر است از کف عقل می‌گریزد و با آن در ستیز است. معنا و مقصد و غایت برای اهل عرفان اشراق زیستنیست و نه دانستنی.

حافظ را ببینید:

حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموش

از که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد[۱]

و یا

مرو به خانه اصحاب بی مروت دهر

که گنج عافیت در سرای خویشتن است[۲]

و یا

آسوده برکنار چو پرگار می‌شدم

دوران چو نقطه عاقبتم درمیان گرفت[۳]

تاریخ گریزی و تاریخ ستیزی عارف و شاعر نامدار بلخی خراسانی ما را ببینید:

هست هشیاری زیاد ما مضی
آتش اندر زن به هر دو تا به کِی
تا گره با نی بود همراز نیست

ماضی و مستقبلت پرده خدا
پر گره باشی از این هر دو چو نی
همنشین آن لب آواز نیست[۴]

این هراس از تاریخ و زمان و دهر تاریخی را به تعبیر میرچه الیاده در نظام‌های اسطوره‌ای انسان عهد باستان هم می‌بینیم، چه بسا اگر حضرات حافظ و مولوی در روزگار ما در عصری که تاریخ از هر سوی ما را احاطه کرده است و بر ما به تعبیر رابین کالینگوود مورخ و باستان‌شناس و فیلسوف تاریخ بریتانیایی بر ما احاطه دارد؛ زندگی می‌کردند یا آنگونه نمی‌اندیشیدند و اگر هم آنگونه می‌اندیشیدند روزگار ما را روزگار فصل و هجرت و هجران و حجاب در حجاب و گره در گره و پرده در پرده و جدایی در جدایی می‌دیدند.

باری در سنت‌های نبویِ شاخه‌ی عهد باستان ایرانی و مزدایی و شاخه‌ی سامی و ابراهیمی حضور خداوند در تاریخ بسیار پررنگ و لعاب و غلیظ است. آخرت نیز ذکرش پررنگ و پرلعاب آمده است. در قرآن خداوند در دَم و در لمحه‌ای می‌تواند قیامت بپا کند و بساط تاریخ را برای همیشه برچیند:

وَیَقُولُونَ مَتَیٰ هَٰذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ﴿٤٨﴾ مَا یَنْظُرُونَ إِلَّا وَاحِدَةً

تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ یَخِصِّمُونَ ﴿٤٩﴾ [۵].

و می‌گویند: این وعده قیامت کی خواهد بود اگر راست می‌گویید؟ آنها

مگر یک صیحه را انتظار نخواهند کشید؛ آنان را در حالی که سرگرم

جدالند غافلگیر می‌کند.

دوره جدید، دوره انسان و جهان دیگریست. زمینه و زمانه و زیست اقلیم و عالم دیگری را پی‌افکنده‌ایم و بنیاد نهاده‌ایم و از سرمی‌گذرانیم. بی‌اغراق و بی‌گزاف تمدن دوره جدید از تاریخی‌ترین و تاریخ مدارترین و تاریخ اندیش‌ترین همه تمدن‌ها در جامعه و جهان بشری ما است که تجربه می‌کنیم. به تعبیر کالینگوود، تاریخ از هرسو ما را احاطه کرده است. از هر سوی احساس می‌کنیم محاط در تاریخ هستیم و در محاصره زمان تاریخی و دهر تاریخ، دوران ما را در میان گرفته است. چونان ذرات پراکنده در میانه دهر و دوران تاریخی به هر سوی که رخدادها و تحولات تاریخی پرخروش و پرسَیَلان و پرتموج و پرتحرک خیزش و ریزش کرده‌اند و جاری شده و جریان داشته‌اند ما را با خود برده‌اند. به تعبیر حافظ در دایره گردش ایام گرفتار آمده‌ایم؛ دوران ما را گرفته است؛ دوران گرفته‌ایم.

تصادفی نیست که می‌بینیم برای نخستین بار به طرز گسترده و بی‌سابقه جغرافیای طبیعی به تسخیر جغرافیای تاریخی درآمده است. امکانات عظیمی را که فناوری‌های مدرن در اختیار انسان روزگار ما نهاده است دستش هم در تسخیر طبیعت و غارت و تاریخ منابع جغرافیای طبیعی و تسخیر طبیعت گشوده‌تر کرده است تنور ولع و افزون خواهی‌های بی‌حد و سقفش را داغ و شعله‌بیزتر از هر زمان کرده است.

اینک همه جامعه‌ها، فرهنگ‌ها همه جمعیت‌های سیاره ما اعم رومی و بومی، شرقی و غربی به تسخیر تمدن دوره جدید درآمده‌اند.

برای نخستین‌بار، جغرافیای تاریخی، فرهنگی و مواریث معنوی و مدنی جامعه و جهان بشری ما در تمام قاره‌ها در مقیاسی سیاره‌ای چونان ماده و منبع و مدرک یا موضوع " ابژه" شناخت در ترازوی نظام دانایی در ترازوی اندیشه و دانش و ارزش‌ها و پیش فرض‌ها و افق نگاه دوره جدید نهاده شده و دیده و داوری می‌شوند. آثارشان زیر سقف و پشت ویترین موزه‌های عالم مدرن به تماشا نهاده می‌شوند. برای آغازین بار پیشینه‌ی همه فرهنگ‌ها عقبه‌ی همه جامعه‌ها و گذشته‌ی همه تاریخ‌ها و سابقه همه‌ی جامعه‌ها و آثارِ فرهنگ‌های مادی همه‌ی جمعیت‌های سیاره ما در روشنگاه اندیشه تاریخی و دانش و دانایی و نظام ارزشی تمدن به طرز اغراق‌آمیز تاریخی و تاریخمدار مدرن روزگار ما کاویده و جراحی و کشف و گردآوری و تبارشناسی و لایه‌نگاری و بازخوانی و داوری می‌شوند. اینک هم در آینه اندیشه و دانش و دانایی او خود را هویت‌های گمشده و مفقود و مدفون خود را می‌جویند و می‌بینند.

مقارنت و همزمانی برآمدن و بر صحنه آمدن موزه‌های عالم مدرن، تصویری از پایان بسیاری از فرهنگ و جغرافیای تاریخی و مدنی و معنوی جامعه و جهان بشری ما نیز بوده است؛ روزگار تشییع‌ها و تودیع‌های بزرگ در تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما. تمدنی که اینک خود نیز در معرض مخاطرات و تهدیدهای جدی و حتی خطر انقراض متاخرترین گونه بشری که ما هستیم قرارگرفته است. به تعبیر ایچ کار: "ما در زمانی بسر می‌بریم که پیش‌بینی فاجعه جهان نه برای نخستین‌بار در تاریخ- بر سر زبان‌هاست و بر دوش همه سنگینی می‌کند این پیش‌بینی‌ها را نه می‌توان ثابت کرد نه رد. ولی قطعیت آنها به هر حال به مراتب کمتر از پیش‌بینی مرگ ماست. و از آنجا که یقین پیش‌بینی مرگ ما مانع از آن نیست که برای آینده‌مان نقشه بکشیم"[۶] (ئی، ایچ کار، ۱۳۸۶: ص۱۸۲). واقعیت این است که "در سال‌های نیمه قرن بیستم جهان درگیر تحولاتی است که احتمالا از قرون وسطا که رو به ویرانی نهاد و شالوده دنیای نو، در قرن ۱۵ و ۱۶، ریخته شد تا به امروز تغییری چنین شگرف و ژرف به خود ندیده بوده است. این تغییر بی شک نهایتا دستاورد اکتشافات علمی و اختراعات، کاربرد دامنه‌دار اینها، و نیز تحولاتی است که مستقیم یا نامستقیم از آن برمی‌خیزد. بارزترین جنبه این تغییر یک انقلاب اجتماعی است، همطراز انقلاب‌های قرون پانزدهم و شانزدهم؛ که طبقه جدیدی را به اتّکای دارایی و تجارت و بعد صنعت به قدرت رسانید ( همان:۱۸۱-۱۸۲)."

"دوران حاضر بیش از هر دوران دیگر تاریخ اندیش است. بشر امروزین به میزانی بی‌سابقه، خودآگاه و لذا تاریخ‌آگاه است. دل نگران، به طلیعه‌ی صبحگاهی که از آن آمده است، می‌نگرد، تا مگر نور بیرنگ آن، ابهامی را که بدان می‌رود روشن ببیند؛ و بالعکس، شوق و دلهره راهی که در پیش دارد بصیرت او را به آنچه پشت سر نهاده است می‌افزاید. در حلقه‌های بی پایان زنجیره تاریخ، گذشته و حال و آینده بهم پیوسته است (همان:۱۸۲-۱۸۳)."

عامه مردم ک قاعده هرم جمعیتی جامعه و جهان بشری ما را تشکیل می‌دهند دیگر چونان جامعه‌ها و جمعیت‌های گذشته بیرون از تحولات سیاسی- اجتماعی و تاریخی زندگی نمی‌کنند. دیگر چونان دو سده پیش آنقدر که به طبیعت تعلق خاطر داشته و دلبسته وابسته جغرافیای طبیعی بودند و هماهنگ با طبیعت زندگی می‌کردند؛ زندگی نمی‌کنند. اینک در کلان شهرهای پرزرق و برق و تلنبار شده از امکانات و دستاوردهای علمی و فنی و فناوری‌های دنیای مدرن زندگی می‌کنند. دنیای مدرن مجهز به شبکه‌ها و امکانات ارتباطی پیشرفته و پرسرعت و بهره‌مند از انواع حقوق مدنی و آگاهی تاریخی- سیاسی و اجتماعی. شهروندان تاریخی که خود را "واحد گذشته و آینده می‌شمرند (همان:۱۹۹)." و "کاملا وارد تاریخ شده‌اند (همان:۱۹۹)."

اتفاقا تنها در دویست سال گذشته بود که هشیاری اجتماعی و سیاسی و تاریخی-حتی در چندتایی از کشورهای پیشرفته- در میان تقریبا اکثریت جمعیت شروع به توسعه کرد. تمرکز ما برای نخستین بار تازه می‌توان همه دنیا را مرکب از مردمی دانست که به تمام معنا وارد تاریخ شده‌اند، و مورخان به جای مآمور مستعمرات یا دانشمندان مردم‌شناس در پی آنهاست (همان:۱۹۹)". "و این انقلابی است در پندار ما از تاریخ (همان:۱۹۹)."

شانه به شانه تاریخی شدن گسترده و شتابان جمعیت‌های سیاره ما در دوره جدید، افق نگاه مورخان نیز دستخوش تحول شد. باستان‌شناسان با جراحی لایه به لایه گذشته‌ی تاریخ و فرهنگ و جامعه و جهان بشری ما و کشف و دستیابی به حجم سنگین و بی‌سابقه به منابع و ماده‌ها و مدارک جدید اعم از نوشتاری و فرهنگ‌های مادی مفقود و مدفون و ناشناخته گذشته هم افق نگاه تاریخی مورخان را فراختر کردند هم دست آنها را در نگارش تاریخ و فرهنگ جامعه و جهان بشری در مقیاسی انسانشمول گشوده‌تر کردند.

عامه مردم چنان که در پیش گفته آمد؛ بخش اعظم هرم جمعیتی جامعه‌ها را تشکیل می‌دهند. علی‌المعمول و علی‌القاعده تنور جانشان گرم زندگیست. لازمه زنده ماندن و زندگی کردن چنین است و چنین اقتضا می‌کند. دفع و رفع مخاطرات و برگرفتن موانع از سر راه برای ادامه حیات. اما چگونه و به چه نحو؟ این بحث دیگر است و در مباحث اکنون ما درنمی‌گنجد. این جمعیت‌های پرشمار و عظیم انسانی عین تاریخند. بازیگران پرده و صحنه نمایش زندگی و تاریخ و تاریخ زندگی. سُنبه و قوّت دست و پنجه فشردن با مشکلات و معضلات و موانع در تنور جانشان هماره گرم است و پرجوش و پرخروش و پرتموج و پرتحرک و غنی و پرمایه از احساسات و عواطف انسانی تلنبار شده. هم جغرافیا هم سطح سواد و آگاهی تاریخی و فرهنگی و مدنی و سیاسی-اجتماعی این جمعیت‌های پرشمار و عظیم شهروندان دنیای مدرن در قیاس با جوامع گذشته بسیار به طرز بی‌سابقه فراختر و پرچین و شکن‌تر و پردامنه‌تر شده است. البته و البته از جامعه‌ای به جامعه دیگر از نطام سیاسی کشوری به نظام سیاسی کشور دیگر درجه و دامنه و سطح و عمقشان متفاوت بوده است. این شهروندان دنیای مدرن به هر روی می‌دانند و می‌فهمند شهروندان کدام کشورند و بر کدام سنت و میراثی تکیه زده‌اند و متعلق به کدام هویت فرهنگی هستند و به کدام سنت اعتقادی یا ایدئولوژی دلبستگی و تعلق خاطر دارند؛ می‌دانند و می‌فهمند ایرانی یا چینی و فرانسوی و آلمانی و ژاپنی بودن برایشان محمل چه معنائیست.

این نوع از آگاهی تاریخی و فرهنگی و مدنی و معنوی و سیاسی و اجتماعی که شتابان در میان جمعیت‌های میلیاردی سیاره زمین در حال رشد و گسترش است، درجه و دامنه و سطح و عمقش در میان شهروندان کشورها و نظام‌های سیاسی روزگار ما متفاوت است را نمی‌توان خودآگاهی تاریخی دانست. خودآگاهی تاریخی چنانکه از مفهوم آن استنباط می‌شود، نوعی از آگاهیست که در روشنگاه آن و در افق نگاه آن انسان، تاریخمندی و موقعیت و جایگاه تاریخی و فرهنگی و معنوی و مدنی و همچنین سیاسی-اجتماعی خود را در بوته نقد و سنجشگری می‌نهد. انسان با چنین خودآگاهی تاریخی تنها بازیگر رخدادها و تحولات تاریخی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی جامعه و جهانی که در آن زندگی می‌کند، نیست. چونان شاهد، گواه و ناظر و سنجشگر و منتقد خستگی‌ناپذیر اتفاقات و تحولات هم است. می‌جوید و می‌پرسد و می‌کاود و می‌یابد و می‌بیند و می‌داند و می‌شناسد و می‌فهمد. اصلا تاریخی بودن او محمل چه معنایی است؟ چرا در میان دیگر گونه‌های حیات وحش ما آدمیان واجد تاریخ هستیم و هستندگانی تاریخمند؟ مرزهای تاریخمندی ما تا کجاست؟ از کجا آغاز کرده‌ایم که به اینجا رسیده‌ایم؟در کدام مسیرهایی در حرکتیم؟ و به کدام سو و مسیرهایی ره می‌سپاریم؟ اساسا هر آنچه که در معرض شدن‌های پی به پی است و هر آنچه که پرتحرک و پرتموج ره می‌سپارد و بی‌وقفه و بی‌امان مسیر رخدادها و تحولات جدید را می‌گشاید و چونان رود جاریست، می‌توان بر جریان سیال آن خط‌کش نهاد و مرزها و کرانه‌هایش را ترسیم کرد؟ و پرسش بنیادین و متافیزیکی‌تر آنکه نقش و سهم امر ماورایی و حیث فراتاریخی تاریخ که در فرهنگ‌ها و جوامع پیشامدرن، هم پرقدرت و قوت بود و هم سنگ آسیاب تاریخ در مدار آن سنت‌های اعتقادی بر گردش و چرخش بود در جامعه و جهان روزگار ما چگونه است؟ به هر روی مورخ و فیلسوف تاریخ دنیای مدرن نمی‌تواند خاموش و بی‌نظر از کنار باورهایی بگذرد که پیروان آن همچنان در تاریخ روزگار ما بر صحنه و پرده رخدادها و تحولات حضور دارند. دیروز سنگ آسیاب تاریخ و فرهنگ جامعه‌ها و جمعیت‌های جهان بشری ما بر مدار باور به حیث فراتاریخی تاریخ و نسبت انسان با آسمان و آسمانیان می‌گردید و می‌چرخید و انسان آن روزگاران و آن سنت‌های آیینی و مقدس پای در زمین داشت و چشم به آسمان دوخته بود و ارض تاریخ پر از نمادهای آسمانی و آسمانیان بود و انسان‌ها به آسمان عروج می‌کردند و به معراج می‌رفتند و سلوک‌های انفسی بر آفاقی چیره بود، آن نسبت و آن رابطه و آن نحوه زیست در دوره جدید معکوس می‌شود. زمین برای نخستین بار آسمان زدایی می‌شود و ارض تاریخ تهی از آن نشانه‌ها و نمادها و استعاره‌های آسمانی و ملکوتی. تمدن دوره جدید زمین‌گیر و زمین‌گسترترین همه تمدن‌ها در تاریخ است که از سر می‌گذرانیم. خدایان دیگری در دوره جدید بر صحنه آمدند و جای آسمان آسمانیان را گرفته‌اند. زمین، دیگر ارض مقدس که انسان در آن هبوط کرده است، نیست. زمین تاریخ انسان است. تاریخ انسانی که از بطن و بستر تاریخ طبیعی برآمده است. سیاره زمین غباری بیش در میان صدها و صدها میلیارد غبار کیهانی دیگر در کیهان‌شناسی و نظام دانایی و اندیشه نوین تاریخی و تمدن مدرن نیست.

اندیشمند و مورخ و فیلسوف تاریخ روزگار ما نمی‌تواند از کنار ابرپرسش‌هایی از این سنخ و از این دست آسان و خاموش بگذرد و بگریزد و خودآگاهی تاریخی یعنی اینکه بدانی و بشناسی و بفهمی در کجای تاریخ و جهان ایستاده‌ای و تاریخمندی تو در غبار کیهانی سیاره زمین محمل چه معناییست؟ خودآگاهی تاریخی به طرح اَبَرپرسش‌ها بسنده نمی‌کند. مسیرهای روایت تاریخی و توصیف و روایت اتفاقات و تحولات را درمی‌نوردد. از رویه و پوسته و قشر رخدادها و تحولات عبور می‌کند وارد سنجشگری، نقد، تحلیل، تبیین، تفسیر و معناکاوی و معنایابی و دسترسی به اندیشه، آگاهی و فهم یا حکمت و خرد و منطق رخدادها و تحولات می‌شود. به اینها همه نیز بسنده نمی‌کند و سعی می‌ورزد وارد گفتمان یا نسبت و رابطه‌ای همدلانه یا به تعبیر کالینگوود (empathy) و یا شهودی به تعبیر کروچه بشود و شکاف میان مورخ و فیلسوف و باستان‌شناسِ تاریخ به حداقل ممکن برسد. شانه به شانه اندیشه‌وری و خردوری و دانشوری تاریخی مورخ یا فیلسوف تاریخ یا باستان‌شناس حسی از رخدادها، حسی از بازیگران حوادث در بصیرت یا بینش تاریخی و فلسفی یا باستان‌شناختی او بیدار شود و افقی زنده و ملموس‌تر را به روی ما بگشاید. خودآگاهی تاریخی خطکش بر جریان سیال رخدادها و تحولات نمی‌نهد و تار و پود رخدادها را از هم نمی‌گسلد و واقعیت را تکه تکه و لت و پار و پاره پاره نمی‌کند. هم زمینه هم زمانه رخدادها را و دگرگونی‌ها را نیک می‌جوید و می‌کاود و می‌یابد هم عمیف می‌فهمد. اتفاقا این بصیرت یا بینش و خوآگاهی تاریخی است که مورخ یا فیلسوف تاریخ یا باستان‌شناس را از سو گیری‌ها و جانبداری‌های ناراست و کژفهمی مصون می‌دارد. همچنان که هیچ یک از سپهرهای ادراکی و دستگاه شناختی ما اعم از "حس" و "عقل" و "علم" و "عمل" یا مهارت‌های عملی و صناعی یا فناورانه و "تخیل" یا خیال‌ورزی و "رویا" و"شهود" به تنهایی پاسخگوی همه پرسش‌های و کلید همه قفل‌های ما نیستند.

اندیشه‌وری و خردوری، دانشوری و خودآگاهی تاریخی نیز کاستی‌ها و محدویت‌های ویژه خود را دارد و تنها می‌تواند روشنایی و فروغی بر پاره‌ای از جغرافیای پرچین و شکن و پردامنه رخدادها و دگرگونی‌های رنگارنگ تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما بیفکند و نه بیش. این روشنایی به هر میزان با حس ما از اتفاقات همراه شده است شکاف میان دانسته‌ها و زیسته‌های ما میان آنکه می‌شناسد و آنچه شناخته می‌شود کمتر شده است. در پژوهش‌های میدانی و کاوش‌های باستان‌شناسان باستان‌شناسان با تجربه و آزموده به مدد و به وساطت ماده‌های الکن و مثله و معیوب مورد مطالعه خود به هر میزان حس از روندها و رخدادها و دگرگونی‌های فرهنگی اداوار گذشته در ذهن آنها بیدارتر و هشیارتر شده است در بازآفرینی واقعیت‌های مفقود گذشته موفق‌تر بوده‌اند. مسئله دسترسی به حس از واقعیت‌های گذشته حائز اهمیت بسیار در شناخت تاریخی و فلسفی و باستان‌شناختی یا خودآگاهی تاریخی مورد بحث ماست. کوتاه سخن آن که بینش و بصیرت تاریخی می‌تواند ما را در آگاه شدن از موقعیت انسانی و وجودی خویش چونان هستندگان باشنده یا باشندگانی تاریخمند به سهم خود مدد برساند.

۶۵۶۵

[۱] دیوان حافظ، غزل شماره ۱۶۹، گنجور.

[۲] دیوان حافظ، غزل شماره ۲۳۲، گنجور.

[۳] دیوان حافظ، غزل شماره ۸۷، گنجور.

[۴] مولانا، مثنوی معنوی، دفتر اول.

[۵] سوره یس

[۶] (ئی، ایچ کار، تاریخ چیست؟ ترجمه حسن کامشاد، تهران: خوارزمی، ۱۳۸۶: ص۱۸۲)