بلاگ

برای فؤاد شمس عزیز

چندی پیش که عمل فک و چانه کرده بود، احوال‌پرس او بودم. همانند آب زلال بود. صاف و بی‌غش. می‌توانستی با نقطه‌نظرهای او مخالف باشی، ولی نمی‌توانستی در صداقت و پاکی او تردید کنی. او نیز همانند بسیاری از جوانان دچار یاس، بی‌پناهی و بی‌آیندگی شده‌بود. فؤاد قربانی بی‌دولتی شد. دولتی که او برای استقرارش تلاش کرده‌بود، بی‌جوهر از آب درآمد. به‌نحوی که نه ظرفیت دفاع از حقوق او را داشت و نه توان دفاع از حقوق شهروندی سایر ایرانیان. آری! بی‌دولتی که برای جوانان تبدیل به پناهی شده‌است، و هم‌چنان از جوانان ایران قربانی می‌گیرد.

او قربانی دو قانون آشکارا آپارتایدی و تبعیض‌آمیز گزینش و انتصاب اشخاص به مشاغل حساس شد. این دو قانون آینده را برای جوانان تیره و تار ساخته است. هر دو قانون ضد انسانی، غیر اسلامی و بر خلاف قانون اساسی هستند. و آشکار مغایر با حقوق طبیعی، حقوق شهروندی و حقوق ملت می‌باشند. لیکن، طرفه آن‌که شورای نگهبان بر هر دو ایرادی نکرده و رییس جمهور به عنوان مجری قانون اساسی، به این امر خطیر که دولت او را در وضعیت تعلیق مطلق قرار داده، تا کنون ورود موثری نکرده‌است. انتظار می‌رفت که او اخطار قانون اساسی کند و در جهت لغو هر دو اقدامی بکند.

مرگ فؤاد نشانه عبور جامعه از یک آستانه است. این مرگ فراتر از مرگ یک فرد است. او یک کنشگر سیاسی، قوی و هدف‌دار بود. و بر اساس باورهای خود و حس تعلقی که به ایران داشت باری به هر جهت زندگی نمی‌کرد. او برای آرمان‌های خود می‌جنگید و به‌سادگی تسلیم نمی‌شد. فؤاد نمونه یک نسل ایران‌دوست و سرخورده بود. از این‌رو، مرگ او حائز توجه برای سیاست‌مداران و آحاد جامعه است. بیش از این، این بحث را ادامه نمی‌دهم. در خانه اگر کس است، یک حرف بس است.

برای این‌که عمق تاثیر تخریبی این دو قانون را بر روح و راوان جوانان این ملت بدانید به یادداشت فؤاد که در گروه به اشتراک گذاشته بود، توجه کنید. خواندن آن برای همه ما ضروری است. وقتی پیام‌ها اخیر او و شدت ناامیدی‌اش را دیدم، دیروز با خود فکر می‌کردم که هفته‌ی آتی سری به کرج بزنم و حال او را جویا شوم. هیچ باور نمی‌کردم که به این زودی دست به این اقدام دهشتناک بزند. در هر صورت، به عنوان یک شهروند و یک انسان در اندیشه‌ی فؤادهای دیگر باشیم. به‌سادگی از کنار نشانه‌ها نگذریم. همه باید نسبت به جریان‌هایی که در اطرافمان می‌گذرد حساس باشیم. ببینید او چگونه شرایط خود را تصویر می‌کند. تکان دهنده است. فؤاد می‌نویسد:

«مشکل خیلی اساسی‌تر از اشخاص است. سیستم جوری طراحی شده که صرفا افراد بعله قربان‌گو می‌خواهد. اکثرا هم افرادی که ریاکار هستند. متاسفاه افراد صادق، وطن‌دوست و کارآمد را حذف می‌کنند. تجربه شخصی من نشان داده صادق و کارآمد باشی حذف می‌شوی. البته من اصلا آدم مهمی نیستم. اما تجربه شخصی خودم را می‌گویم. من دست‌کم 20 سال است که درگیر این موضوع هستم و کلی انرژی و اعصاب و روانم محدوش شده‌است. اهل سروصدا هم نبودم. اما آلان در این گروه می‌نویسم و خواهشا بیرون هم منتقل نشود [اکنون که او در قید حیات نیست به خود اجازه دادم تا رنج او را به سمع و نظر هم‌وطنان برسانم]. یک بار از دانشگاه اخراج شدم؛ دوره لیسانس. دو باره کنکور دادم با رتبه بهتر، دانشگاه بهتر قبول شدم. در دانشگاه تهران در مقطع لیسانس جزو 3 رتبه برتر ورودی خودم بودم. بر اساس قانون استعدادهای درخشان بدون کنکور می‌توانستم دوره ارشد همان رشته بروم. اجازه ندادند. کنکور ارشد دادم و رتبه 4 شدم. اما باز ستاره‌دار شدم و محروم از تحصیل. سال 92 به لطف آقای فرجی دانا که بر همین موضوع استیضاح شد، اجازه یافتم برگردم دانشگاه اما به من گفتند باید دوره شبانه ثبت نام کنی. خواستم اعتراض کنم بگم حق من روزانه است. اما پدر مرحومم چون با تجربه بود گفت: همین فرصت اندک را هم از دست نده. شبانه ثبت نام کردم. بعدش سال 97 دوباره کنکور دکترا دادم. همان زمان، هم کرج و هم تهران وزارت اطلاعات من را احضار کرد و بهم فهماند که احتمالا اجازه تحصیل ندارم. من هم رها کردم. رفتم سر کار. حدود 7 سال به صورت شرکتی در شهرداری کرج مشغول به‌کار بودم. و بارها و بارها همین اندک آب باریکه را هم رویم بستند. حالا با وساطت‌های مختلف هنوز به صورت موقت کار می‌کنم. پدرم فوت کرد. مشکلات خانوادگی و مالی بیشتر شده. مسئولیت خانواده روی دوشم بیشتر شده. پدر من 13 ماه سابقه جبهه داشت. اما هیچ وقت ازش استفاده نکرد. من فکر کردم لااقل از قانون تبدیل وضعیت ایثارگری استفاده کنم. اما بدتر شد. همین چند وقت پیش نامه دادند بهم از گزینش شهرداری کرج که صلاحیت عمومی نداری…حالا بازم ببینم چه می‌شود. شاید خدا بزرگ باشد و لا اقل همین شرکتی بودن را از دست ندهم. کنکور دکترا دادم امسال و رتبه 10 آوردم. فعلا برای مصاحبه دانشگاه‌های خوب رشته خودم اقدام کردم. اما احتمال می‌دهم اینجا هم رد بشوم [البته او رد نشد و از مهرماه تحصیل در مقطع دکتری را آغاز کرده بود. لیکن از واقعیت مهم‌تر، حس او است که امید اندکی به پذیرش داشته‌است.]. خوب، واقعا در چنین شرایطی آیا انگیزه و توان و روحیه برای من می‌ماند که کار مفیدی برای کشورم بکنم؟ به‌هرصورت، من که شخصا تسلیم شده‌ام و واقعا بدون هیچ اغراقی امیدی ندارم و تسلیم شده‌ام و خودم را به دست خدا سپرده‌ام و امیدی به هیچ کس ندارم. اسمم را از روی این آیه قران انتخاب کردند "ما کذب الفؤاد ما رأی" «دل در آنچه دید دروغ نگفت». خداوند شاهد است هیچ دروغی نگفتم جز آنچه در دلم دیده‌ام…انشاءالله خود خدا به همه ما کمک کند".

شادی روح او را از درگاه خداوند منان مسالت می‌کنم و به خانواده آن عزیز سفر کرده و تمام همکاران و دوستدارانش تسلیت می‌گویم.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


دکمه بازگشت به بالا