رهبران پُرنخوت و حکومت‌های مردم‌ستیز

قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه‌ی دنیا زِ خوبی‌ها تُهی است
صحبت از آزادگی، پاکی، مروّت ابلهی است
فریدون مشیری
آدمی از همان زمان که زندگی خود را روی کره‌ی زمین آغاز کرد، درگیر مبارزه‌ی بی‌امان با بلایای طبیعی –زلزله، توفان، سیل، آتش‌فشان، خشک‌سالی و قحطی-، آسیب‌رسانی گزندگان و درندگان و ناتوان‌سازی و مرگ‌آوری بیماری‌ها بوده است.
این حوادث که پدیدآئی و رنج‌آفرینی بیشترشان خارج از اختیار و عاملیت انسان است، از سویی فلسفه‌ورزان و دین‌شناسان را در چارچوب مباحث خیر و شر به بحث عدالت و حکمت پروردگار کشانده است و از سوی دیگر دانشمندان علوم تجربی را به تلاش برای کشف عوامل و روش‌های پیش‌گیری از موانع حیات و مقابله با نابودسازان تنها گونه و آفریده‌ی خداوند برانگیخته و فعال کرده است. اما واقعیت‌های خشن و عریان تاریخی نشان داده است که خودِ انسان مدعی عقلانیت و تعالی‌بخشی اگرنه شرّ مطلق که آفریننده و گسترش‌دهنده‌ی مرگ‌بارترین شرور انسانی است. طبق گزارش موسسه‌ی فناوری کارلسروهه‌ی آلمان در فاصله‌ی زمانی سال‌های ۱۹۰۰ تا ۲۰۱۵ در سراسر جهان، هشت میلیون نفر در اثر حوادث و بلاهای طبیعی جان خود را..

قرن ما

روزگار مرگ انسانیت است

سینهی دنیا زِ خوبیها تُهی است

صحبت از آزادگی، پاکی، مروّت ابلهی است

فریدون مشیری

آدمی از همان زمان که زندگی خود را روی کره‌ی زمین آغاز کرد، درگیر مبارزه‌ی بی‌امان با بلایای طبیعی –زلزله، توفان، سیل، آتش‌فشان، خشک‌سالی و قحطی-، آسیب‌رسانی گزندگان و درندگان و ناتوان‌سازی و مرگ‌آوری بیماری‌ها بوده است.

این حوادث که پدیدآئی و رنج‌آفرینی بیشترشان خارج از اختیار و عاملیت انسان است، از سویی فلسفه‌ورزان و دین‌شناسان را در چارچوب مباحث خیر و شر به بحث عدالت و حکمت پروردگار کشانده است و از سوی دیگر دانشمندان علوم تجربی را به تلاش برای کشف عوامل و روش‌های پیش‌گیری از موانع حیات و مقابله با نابودسازان تنها گونه و آفریده‌ی خداوند برانگیخته و فعال کرده است. اما واقعیت‌های خشن و عریان تاریخی نشان داده است که خودِ انسان مدعی عقلانیت و تعالی‌بخشی اگرنه شرّ مطلق که آفریننده و گسترش‌دهنده‌ی مرگ‌بارترین شرور انسانی است. طبق گزارش موسسه‌ی فناوری کارلسروهه‌ی آلمان در فاصله‌ی زمانی سال‌های ۱۹۰۰ تا ۲۰۱۵ در سراسر جهان، هشت میلیون نفر در اثر حوادث و بلاهای طبیعی جان خود را از دست داده‌اند، در حالی‌که آمار کشته‌شدگان جنگ‌های قرن بیستم ۱۸۷‌میلیون نفر بوده و این عده‌ی بی‌شمار غیر از میلیون‌ها زخمی و معلول است که دچار بدترین شرایط جسمی و روانی شده‌اند. دردناکانه، بیش از دوسوم جان‌باختگان این جنگ‌ها غیرنظامیان بی‌سلاح و بی‌پناه بوده‌اند. اندریو لوباچوفسکی[۱]، روان‌شناس لهستانی، در کتاب پُرآوازه و تأثیرگذار «شرشناسی سیاسی: دانش ماهیت شر همساز با مقاصد سیاسی[۲]»، زمینه‌های شکل‌گیری، تثبیت و گسترش نظام‌های سیاسی ضدّ مردمی که اصطلاح «پاتوکراسی[۳]» را برای آن‌ها وضع کرده است توضیح می‌دهد.(۱) از نظر او پاتوکراسی کلان‌شرّ اجتماعی است که پَرشکننده‌ی شهروندان، ویرانگر محیط زیست و براندازنده‌ی اخلاق و معنویت و نابودکننده‌ی زیرساخت‌های علمی، اقتصادی، فرهنگی و تمدنی کشور زیر سلطه‌ی خود است.
پاتوکراسی که می‌توان آن‌را نظام بیمارسالار و مردم‌ستیز نامید دو پایه‌ی اساسی دارد: رهبر و فرمان‌روای پُرنخوت و خودکامه و اقلیتی از افراد سایکوپات و هنجارگریز: گروه اندکی، جدا از مردم عادی که برای چنگ‌زدن به مناصب بالای قدرت و چپاول ثروت‌های فراوان با ترفندهای گوناگون به رهبر مستبد نزدیک می‌شوند و برای تحکیم بنیان سلطه‌گری هم او و هم خودشان به انواع روش‌های ضدّ انسانی دست می‌زنند. شناخت بهتر این نظام سلطه و چپاول در گرو درک مطالب زیر است:

نخوت و نشانگان آن

سایکوپات کیست؟

‌ سازوکارهای تحکیم پاتوکراسی

‌ فرجام نظام‌های مردم‌ستیز

نخوت و نشانگان آن

نخوت با غرور و خودشیفتگی تفاوت دارد. غرور که فردریکسون آن‌را در گروه هیجان‌های مثبت قرار داده است، میوه‌ی آبدار درخت سرسبز موفقیت‌ها است که همراه با دست‌یابی به پیشرفت‌هایی واقعی، شیرینی خرسندی و احساس سربلندی را در کام جان انسان پیروزمند می‌ریزد و سطح شادکامی، امید و هدفمندی او را بالا می‌برد. غرور اگر بیش از اندازه و نامتناسب با دستاوردهای عینی باشد، برترپنداری و خودشیفتگی را پدید می‌آورد و گسترش می‌دهد. نخوت، خودبرتربینی بیمارگونه‌ای است که پس از به‌قدرت‌رسیدن و فرمان‌روایی بر زیردستان زاده می‌شود و به‌سرعت رشد می‌کند. در ادبیات فارسی این هم‌زادی نخوت با خودکامگی رهبران و حاکمان به‌خوبی نمایانده شده است. به چند نمونه اشاره می‌کنیم:

در لغت‌نامه‌ی دهخدا ذیل واژه‌ی نخوت آمده است:

‌ جاه‌طلبی، برترمنشی، خودبینی و بادسری.

‌ نخوت پادشاهی و حکومت جهانگیری بدان مقرون باشد (کلیله و دمنه)

‌ از سر اعتزاز به عزّتِ مُلک و اغتراء به نخوت پادشاهی از او سخن‌های نالایق حادث گشت (تاریخ یمینی)

مولــوی در انــــدرزناپذیری حــاکمان پُرنخوت می‌گوید:

نخوت شاهی گرفتش جای پَند

تـــــا دل خود را ز پند بند کند

(مثنوی، ۲۶۵۱/۴)

و سرانجامِ مرگ‌آورِ خودبزرگ‌بینان و فروافتادن آن‌ها از بلندای سلطنت این‌گونه ترسیم شده است:

باد نخوت در کلاه سرفرازان جهان

چون هوا یک‌لحظه افزون در حبابی بیش نیست

صائب

آن‌که در او بادسری راه کرد

هم به بریدن سرش آگاه کرد

امیرخسرو دهلوی

افسانه‌ها و اسطوره‌ها و رویدادهای تاریخی که از دیرباز نشانه‌های قدرت‌طلبان اسیر نخوت را نمایانده‌اند، فرجام شور و ننگ‌آور آن‌ها را به‌روشنی بازگو کرده‌اند.

به‌روایت شاهنامه‌ی حکیم فردوسی، جمشید فرزند تهمورث، یکی از پادشاهان اساطیری ایران شاهی فرهمند بود که سرانجام به‌خاطر خودبینی و نخوت، فرّایزدی را از دست داد و به‌دست ضحّاک کشته شد.

هومر در ایلیاد شکست و مرگ آشیل، بزرگ‌ترین جنگاور یونانی را که روئین‌تن بوده است، نه به‌دست حریف او بلکه پیامد نخوت و جاه‌طلبی او می‌داند. آگاممنون، رهبر یونانیان در جنگ تروا نیز بادکرده‌ی غرور افراطی و زمین‌خورده‌ی نخوت خردستیزش می‌شود. از این مظاهر خیره‌سری، داستان ایکاروس جالب‌تر و درس‌آموزنده‌تر است. دایدالوس، معمار خردمند و دانای یونانی از فرمان مینوس، پادشاه زیاده‌خواه کرت سرپیچی کرد و با پسرش در برجی به زندانی افتاد. او که صنعتگری ماهر بود، با روش‌هایی که می‌دانست بال‌هایی از پر پرندگان و موم ساخت تا آن‌دو بتوانند از آن‌جا فرار کنند. هنگام پرواز دایدالوس به ایکاروس گفت: «مبادا به خورشید نزدیک شوی!» آن‌گاه پرواز کردند. اما ایکاروس، جوان نابخرد که از فرار خود به‌وجد آمده بود وسوسه شد که بالا و بالاتر برود تا به خلوتگه خورشید رسد چرخ‌زنان! غافل از آن‌که وقتی به کناره‌های نور و گدازه‌های خورشید برسد موم‌ها آب می‌شوند و بال‌ها جدا می‌گردند، و چنین شد، ایکاروس از اوج آسمان سرنگون شد و به اعماق اقیانوس فرو افتاد و از بین رفت! برتراند راسل در تاریخ فلسفه‌ی غرب، مسمومیت ناشی از غرور و نخوت را بزرگ‌ترین خطر عصر کنونی می‌داند. (۲)

در روزگار ما، استالین، هیتلر، موسولینی، مائو، پُل‌پوت، عیدی امین، موگابه، قذافی و صدام حسین سال‌ها در گوشه‌هایی از جهان به‌ظاهر متمدن میلیون‌ها انسان را به مسلخ خاک و خون کشیده‌اند و طبیعت، خشکی، دریا و زمین را از بهره‌دهی و باروری انداختند. اما تنها این چند چهره‌ی خون‌آشام نیستند که روزگار بشر را سیاه کرده‌اند. ده‌ها رهبر خودکامه‌ی دیگر -که با سازوکار انتخابات به‌ظاهر دموکراتیک به حکم‌روائی رسیده‌اند- مظاهر برجسته‌ی اختلال پُرآسیب نخوت هستند. روان‌شناسان به‌ویژه روان‌شناسان بالینی، اجتماعی و سیاسی که دغدغه‌ی شناخت ویژگی‌های شخصیتی رهبران مستبد و بی‌رحم و عوامل اجتماعی زمینه‌ساز آن‌ها را دارند در پی یافتن ریشه‌های این اختلال بوده‌اند. آیا اختلال نخوت با دیگر اختلال‌ها و بیماری‌های روانی مانند اختلال‌های شخصیت ضدّ‌اجتماعی/ ‌جامعه‌ستیز، خودشیفته و نمایشی (خوشه‌ی ب)، بیماری دوقطبی و سه صفت تاریک شخصیت همانندی یا همبودی دارد؟

زندگی‌نامه‌نویس هیتلر، ایان ‌کرشاو، عنوان جلد اول کتاب خود را «هیتلر، ۱۹۳۶-۱۸۸۹، هوبریس (نخوت)» و عنوان جلد دوم را «هیتلر، ۱۹۴۵-۱۹۳۶، نمیسیس (انتقام و مکافات)» گذاشته است. اگرچه درباره‌ی نخوت استالین و مائو به‌اندازه‌ی هیتلر سخن نگفته‌اند، اما بی‌تردید آن‌ها نیز مظاهر برجسته‌ی این اختلال و به‌احتمال زیاد بیماران دوقطبی بوده‌اند. معلوم شده است خروشچف دچار شیدایی بیمارگونه و صدام گرفتار بیماری دوقطبی بوده است.

در مطالعه‌ای با عنوان: «شخصیت عجیب و غریب مردان نیرومند: مقایسه‌ی پنج صفت بزرگ و سه صفت تاریک شخصیتی رهبران خودکامه و غیرخودکامه»(۳) که الساندرو نای، روزنامه‌نگار و استاد علوم ارتباطات دانشگاه علوم اجتماعی و ارتباطات آمستردام و امرتروس، روزنامه‌نگار و پژوهشگر ارتباطات دانشگاه حاجت‌تپه‌ی ترکیه انجام دادند، ویژگی‌های شخصیتی و رفتاری ۱۵۰‌نفر از رهبران سیاسی جهان که در ۸۱‌انتخابات به‌ظاهر دموکراتیک بین ژوئن ۲۰۱۶ و ژوئیه‌ی ۲۰۱۹ برگزار شده بود رقابت کرده بودند توسط بیش از ۱۸۰۰‌متخصص بررسی شد.

۱۴‌نفر از آن سیاست‌مداران در لیست بالای خودکامگان قرار گرفتند: طیب رجب اردوغان (ترکیه)، بنیامین نتانیاهو (فلسطین اشغالی)، ولادیمیر پوتین (روسیه) و دونالد ترامپ (آمریکا) جزء این رهبران مستبد و جاه‌طلب قرار داشتند. سطح سه صفت تاریک شخصیت یعنی خودشیفتگی، جامعه‌ستیزی و حیله‌گری منفعت‌جویانه در همه‌ی این افراد بالا و میزان سازگاری و توافق‌جویی و ثبات هیجانی آن‌ها پایین ارزیابی شد. نویسندگان تأکید کرده‌اند که این بررسی شامل رهبران کشورهای غیردموکراتیک مانند چین، کره‌شمالی و ونزوئلا نمی‌شود. به‌جز این ویژگی‌های منفی، آیا می‌توان به‌طور اختصاصی اختلال شخصیت نخوت‌آمیز یا پُرنخوت را معرفی کرد؟ اُوِن و دیویدسون برای شناسایی نشانگان نخوت، ویژگی‌های شخصیتی روسای جمهور آمریکا و نخست‌وزیران انگلستان را در بیش از ۱۰۰سال زمامداری آن‌ها بررسی کردند (۴) و نتیجه‌ی کار علمی خود را به‌شرح زیر گزارش دادند:

اختلال یا بهتر بگوییم نشانگان نخوت، نوعی اختلال شخصیت است که در زمره‌ی اختلال‌های شخصیت شناخته‌شده‌ی خوشه‌های الف، ب و ج راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‌های روانی قرار ندارد و در گروه «سایر اختلال‌های شخصیت» نیز نامی از آن برده نشده است و می‌توان از آن به‌عنوان اختلال شخصیت اکتسابی ناشی از قدرت یاد کرد و ۱۴‌معیار را برای تشخیص آن برشمرد. بذر این اختلال بعد از دوره‌ی جوانی و پس از دست‌یابی فردی خودخواه و مستعد بلندپروازی به قدرت، به‌ویژه رسیدن به رهبری یک کشور یا سازمانی بزرگ در زمینه‌ی وجودی او افکنده می‌شود، با گسترش دایره‌ی تسلط و فرمان‌روائی‌اش رشد می‌کند و آسیب‌های بزرگی را به مردم و سرزمین و ارزش‌های آنان وارد می‌سازد.

از ۱۴‌ویژگی این سازه که در جدول روبه‌رو آورده شده‌اند، ۱۰‌معیار با برخی ملاک‌های اختلال‌های خودشیفته (NPD)، نمایشی (HPD) و جامعه‌ستیز (APD) مشترکند و ۴ خصوصیت در اختلال نخوت منحصر و تک هستند.

اُوِن در کتاب «در بیماری، در قدرت» (۲۰۰۸) بر پایه‌ی این سیاهه‌ی تشخیصی، دیوید لیولد جرج، مارگارت تاچر و تونی بلر، نخست‌وزیران انگلستان و جورج بوش، رئیس‌جمهور آمریکا را مصداق‌های بارز رهبران پُرنخوت معرفی کرده است و هری ترومن رئیس‌جمهور آمریکا، کلمنت آتلی نخست‌وزیر بریتانیا و هلموت اشمیت صدراعظم آلمان را کسانی دانسته است که سرمست قدرت نشدند و سلامت، فروتنی و مردم‌داری را فدای خودکامگی و ستمگری نکرده‌اند و نتیجه گرفتند داشتن قدرت بیش از اندازه، پاسخ‌گونبودن به افکار عمومی و مراجع داوری و نیز طول مدت فرمان‌روایی سه عامل خطر برای افتادن در چنبره‌ی نخوت و گردن‌کشی هستند و در مقابل، برخورداری از صفات پسندیده‌ی فروتنی، استغناء و ساده‌زیستی و انتقادپذیری عوامل بازدارنده‌ی بیماری نخوت و آسیب‌های شدید و گسترده‌ی آن به‌شمار می‌آیند.

رهبران پُرنخوت و حکومت‌های مردم‌ستیز

رهبران پُرنخوت و حکومت‌های مردم‌ستیز

سایکوپات کیست؟

برداشت عمومی از اصطلاح سایکوپات یادآور سارقی حرفه‌ای، آدم‌کشی تجاوزگر و قاتلی زنجیره‌ای است. این درک نادرست و تحریف‌شده از رسانه‌های عمومی و فیلم‌ها و داستان‌های جنایی به‌دست آمده است. هرچند آثار علمی روان‌شناسی و روان‌پزشکی تصویر سایکوپات را به ‌این اندازه سیاه و ترسناک ترسیم نمی‌کنند اما در توصیف آن، سیمای خلاف‌کار قانون‌شکن را به نمایش می‌گذارند.

پُل بلوم، استاد روان‌شناسی دانشگاه ییل، در کتاب «علیه همدلی» در این‌باره می‌نویسد:

«در فرهنگ عامه‌، اصطلاح جامعه‌ستیز ‌برای اشاره به فردی ترسناک و خطرناک به‌کار می‌رود. در این اصطلاح ابهام خاصی وجود دارد. برخی، جامعه‌ستیزها را افرادی تکانشی و خشن می‌دانند. برخی دیگر، آن‌ها را خون‌سرد و دارای قدرت خودکنترلی در نظر می‌گیرند. گاهی اوقات جامعه‌ستیزها به‌عنوان جنایتکارانی که در حاشیه‌ی جامعه زندگی می‌کنند توصیف می‌شوند، اما ادعا می‌شود که بسیاری از مدیران و رهبران جهان نیز جامعه‌ستیز هستند. همان‌طور که جنیفر اسکیم و همکارانش متذکر می‌شوند، در ادبیات علمی نیز درباره‌ی معنای این واژه توافقی وجود ندارد. ‌جامعه‌ستیزها گاهی اوقات، پرخاشگر و خشمگین توصیف می‌شوند و گاهی اوقات، احساساتی مبهم و سطحی دارند. آن‌ها می‌توانند بی‌پروا و تکانشی‌ دیده شوند، اما متفکر باهوش نیز درنظر گرفته می‌شوند. بعضی اوقات گفته می‌شود که آن‌ها به موفقیت‌های زیادی دست می‌یابند، ولی با این وجود، بیشتر تحقیقات درباره‌ی این افراد در زندان‌ها یا موسسات روان‌پزشکی صورت می‌گیرد.» (۵)

فرهنگ توصیفی روان‌شناسی رِبر، ذیل مدخل «شخصیت سایکوپات» می‌نویسد: «شخصیت جامعه‌ستیز، شخصیت روان بیمار: نوعی اختلال شخصیت با مشخصه‌ی نداشتن اصول اخلاقی و عواطف و احساس اضطراب و یا گناه در ارتباط با ارتکاب اعمال خلاف قانون. این اصطلاح زمانی بسیار رایج بود اما به‌منظور تأکید بر جنبه‌های اجتماعی آن، اصطلاح شخصیت سوسیوپات (جامعه‌ستیز) جانشین آن شد. با وجود این، چون آشکار است که این اختلال شامل چیزهای بیش از تضعیف احساس گناه و همراه با نوعی از رفتارهایی است که شخصیت ضدّ اجتماعی دارند، در حال حاضر، اصطلاح ترجیحی برای آن اختلال شخصیت ضدّ اجتماعی است.» (۶)

ویراست پنجم راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‌های روانی DSM-5، هفت ملاک زیر را برای اختلال شخصیت ضدّ اجتماعی برشمرده است:

  • ‌ناتوانی در پیروی از هنجارهای اجتماعی مرتبط با رفتارهای قانونی که با انجام مکرر اعمالی مشخص می‌شود که زمینه‌ی بازداشت‌شدن را فراهم می‌کنند.
  • فریب‌کاری که با دروغ‌گویی مکرر، استفاده از نام‌های مستعار یا کلاه‌برداری از دیگران برای نفع شخصی یا کسب لذت مشخص می‌شود.
  • تکانشی‌بودن یا ناتوانی در برنامه‌ریزی برای آینده.
  • تحریک‌پذیری و پرخاشگری که با زد و خورد و درگیری مکرر مشخص می‌شود.
  • ‌بی‌پروایی و بی‌ملاحظه‌بودن نسـبت‌به امنیت خود و دیگران
  • مسئولیت‌ناپذیری همیشگی که با ناتوانی در حفظ رفتار شغلی باثبات یا بازپرداخت تعهدات مالی مشخص می‌شود.
  • عدم پشیمانی که با بی‌تفاوتی یا دلیل‌تراشی برای آزار و اذیت دیگران یا دزدیدن اموال آنان مشخص می‌شود. (۷)

آیا مراد لوباچوفسکی از اقلیت سایکوپات که برای کسب قدرت و ثروت با ظاهرسازی و تزویر و ادعای دروغین دل‌سوزی و یاری‌رسانی به مردم، به رهبری خودکامه و پُرنخوت نزدیک می‌شوند و خدمتکاران راستین و پاک‌دست را از عرصه‌ی مدیریت کلان اجتماعی می‌رانند، بدنام می‌کنند و یا به‌بند می‌کشند و نظام پاتوکراسی را شکل می‌دهند و پایه‌های آن‌را استوار می‌سازند، دزدان، منحرفان و زندانیان آشکار و سابقه‌دار است؟

مطمئناً این‌گونه نیست. پس سایکوپات‌هایی که مهره‌های اصلی رژیم‌های استبدادی و سرکوبگر هستند چه ویژگی‌هایی دارند؟

نخستین‌بار، هروی کلکلی، روان‌پزشک و فیلمنامه‌نویس آمریکایی در سال ۱۹۴۱ در کتاب «نقاب سلامت عقل» در توضیح نیم‌رُخ بالینی سایکوپات‌ها، ۱۶‌ویژگی را شرح داد. (۸) این بررسی پیش‌گامانه سایکوپات‌ها را افرادی معرفی کرد که دارای جذابیتی ظاهری و سطحی هستند، باهوش و فهمیده جلوه می‌کنند، حیله‌گرند، احساس پشیمانی ندارند، ملاحظه‌ی دیگران را نمی‌کنند، تکانشی‌اند و فاقد احساس شرم گناه و ترس هستند.

۴۰سال بعد، رابرت هیر، روان‌شناس کانادایی با مطالعات و بررسی‌های درازمدت سازه‌ی جامعه‌ستیزی را پیشنهاد کرد و فهرست تجدیدنظرشده جامعه‌ستیزی (PCL-R) را با ۲۰‌ماده ساخت. (۹) پژوهش‌های گسترده‌ای که در مورد این فهرست صورت گرفته نشان داده است که این اختلال دو بُعد جداگانه اما مرتبط با هم دارد.

بُعد اول با ۱۰‌ماده محوری عاطفی و میان‌فردی را شامل می‌شود که جامعه‌ستیزی را بازتاب می‌دهند و بُعد دوم جنبه‌های رفتاری را منعکس می‌کنند که سبک زندگی ضدّ اجتماعی، انحراف‌های اخلاقی و رفتاری را شامل می‌شوند.

ده ویژگی جامعه‌ستیزی –که همان مفهومی است که از سایکوپات در دیدگاه لوباچوفسکی موردنظر است عبارتند از:

  • ‌چرب‌زبانی/جذابیت سطحی و ظاهری
  • خودمحوری/حس بادکرده‌ی خودارزشمندی، بزرگ‌پنداری درباره‌ی ارزشمندی خود
  • گرایش به بی‌حوصلگی/تحمل کم در برابر ناکامی
  • دروغ‌گویی و فریب‌کاری جامعه‌ستیزانه
  • بازی‌دادن و فریفتن/نداشتن صداقت و روراستی
  • فقدان پشیمانی و احساس گناه
  • فقدان و بی‌اعتنایی به هیجان‌ها و عواطف دیگران
  • بی‌رحمی، ناجوانمردی/ناهمدل‌بودن
  • سبک زندگی انگلی
  • تندخویی و زود جوش‌آوردن/کنترل رفتاری ضعیف

نویسندگان کتاب آسیب‌شناسی روانی با پذیرفتن تقسیم‌بندی دوبُعدی هیر درباره‌ی سه ویژگی جامعه‌ستیزی به‌شرح زیر برجسته می‌کنند:

الف- رشد ناکافی وجدان: به‌نظر می‌رسد جامعه‌ستیزان به‌جز درصد سطح کلامی (با حرف!) قادر نیستند ارزش‌های اخلاقی را درک کنند و آن‌ها را بپذیرند. امکان دارد که آن‌ها با چرب‌زبانی ادعا کنند که از معیارهای عالی اخلاقی که ارتباط آشکاری با رفتارشان ندارند پیروی کرده و طوری رفتار می‌کنند که قوانین اجتماعی ربطی به آن‌ها ندارد. این ویژگی با ماهیت میان‌فردی و عاطفی جامعه‌ستیزی پیوند نیرومندی دارد. به‌رغم رشد ضعیف و عقب‌مانده‌ی وجدان، رشد هوشی آن‌ها معمولاً طبیعی است. با این‌حال، رابطه‌ی هوش با هر یک از دو بُعد جامعه‌ستیزی/ضدّ اجتماعی متفاوت است. بُعد هیجانی-میان‌فردی (جامعه‌ستیزی) با هوش کلامی ارتباط مثبت دارد. اما رابطه‌ی بُعد رفتاری (ضدّ اجتماعی) با هوش منفی است.

ب- رفتار غیرمسئولانه و تکانشی: جامعه‌ستیزان یاد گرفته‌اند آن‌چه را که می‌خواهند به‌جای این‌که از راه تلاش به‌دست آورند، بگیرند و تصاحب کنند و چون مستعد هیجان‌خواهی و رفتارهای خلاف عرف هستند، اغلب بدون توجه به پیامدها به‌صورت تکانشی به هنجارشکنی و قانون‌گریزی دست می‌یازند.

آن‌ها به‌ندرت به هدف‌های بلندمدت توجه می‌کنند و نمی‌توانند برای دست‌یابی به مصلحت آتی و از لذت آنی چشم بپوشند. این جنبه‌ی جامعه‌ستیزی با بُعد دوم اختلال شخصیت ضدّ اجتماعی ارتباط بسیار نزدیکی دارد. از این‌رو، برخی پژوهش‌ها نشان داده‌اند که افراد جامعه‌ستیز در مقایسه با افراد عادی، سه‌ برابر بیشتر احتمال دارد دست به کارهای خلاف بزنند و اگر به زندان بیفتند چهار برابر بیشتر احتمال دارد که بعد از پایان مدت حبس دوباره مرتکب قانون‌شکنی شوند.

ج. توانایی تحتتأثیر قراردادن دیگران و بهرهکشی از آنها: برخی از جامعه‌ستیزان به‌صورت سطحی جذاب و دوست‌داشتنی هستند و با آرامشی که دارند به‌راحتی دوستان جدیدی را جذب می‌کنند. به‌نظر می‌رسد که آن‌ها در مورد نیازها و نقاط‌ضعف دیگران آگاهی خوبی دارند و در بهره‌کشی از مردم ماهر هستند. این دروغ‌گویان در صورتی که گیر نیفتند به دروغ ابراز تأسف می‌کنند و قول می‌دهند که خطاهای خود را جبران کنند اما این کار را نخواهند کرد. بنابراین تعجب‌آور نیست که جامعه‌ستیزان به‌ندرت قادر به حفظ روابط دوستی هستند. آن‌ها نمی‌توانند محبت دیگران را درک کنند و متقابلاً به آن‌ها مهر ورزند. جامعه‌ستیزان در روابط جنسی فریب‌کار و بهره‌کش هستند. همسران بی‌وفایند که احساس مسئولیتی در زندگی مشترک ندارند. (۱۰)

سازوکار حکم‌رانی در نظام جامعه/مردم‌ستیز (پاتوکراسی)

آندریو لوباچوفسکی پس از گذراندن دوران نخست زندگی خود در حکومت رنج‌آور نازی و سپس تحت حاکمیت استالین دریافت که افراد بی‌رحم و آشفته‌درون به‌شدت به دایره‌ی قدرت سیاسی نزدیک می‌شوند و با جای‌گرفتن در آن، زمام حکم‌رانی بر ملت را در دست می‌گیرند. او با دقت علمی شروع به مطالعه‌ی رابطه‌ی بین قدرت و اختلال‌های شخصیت کرد اما چون در یک حکومت پاتوکراتیک زندگی می‌کرد آزادی عمل برای بررسی‌های خود نداشت. چندبار توسط مقامات لهستانی دستگیر و شکنجه شد و مأموران، دست‌نوشته‌های کتاب «شرشناسی» او را سوزاندند. خوش‌بختانه لوباچوفسکی توانست نسخه‌ی دوم کتاب را به واتیکان بفرستد و خود پس از مدتی در سال ۱۹۷۷ به ایالات متحده آمریکا فرار کند و در سال ۱۹۸۴ کتاب خود را در نیویورک منتشر سازد. کتابی که پس از انتشار با استقبال جوامع علمی روبرو شد. فیلیپ زیمباردو، روان‌شناس بزرگ اجتماعی، آن‌را کتابی پُربار و فوق‌العاده خواند و ایلان پاپه، نویسنده‌ی کتاب «پاک‌سازی قوم فلسطین» درباره‌ی آن نوشت:

بسیار جذاب و ضروری که پس از ۵۰‌سال جنگ و گریز و سرکوبی آن، نصیب ما شده است! (۱۱)

به‌گفته‌ی لوباچوفسکی گذار به پاتوکراسی زمانی آغاز می‌شود که یک فرد جاه‌طلب و نظم‌ناپذیر در نقش رهبر یک جامعه قد علم می‌کند، در حالی‌که عده‌ی زیادی از مدیران نظام پیشین از خصوصیات شخصیتی و رفتاری او به وحشت می‌افتند، شمار نسبتاً زیادی از مردم عادی تحت‌تأثیر سخنان و رفتارهای فریبنده و برخوردهای کاریزماتیک وی مجذوبش می‌گردند. تکانشگری او با قاطعیت، خودشیفتگی او با اعتمادبه‌نفس و بی‌پروایی او با شجاعت اشتباه گرفته می‌شود. به‌زودی افراد دیگری از سنخ شخصیتی چنین رهبر به‌ظاهر فرهمندی که تشنه‌ی کسب قدرت، نفوذ سیاسی و جاه و مال هستند دور و بر او را می‌گیرند. دیری نمی‌گذرد که افراد متعهد، مسئولیت‌پذیر و اخلاق‌مدار دولت را ترک می‌کنند یا استعفا می‌دهند و یا بی‌رحمانه رسوا و طرد می‌شوند. در یک روند اجتناب‌ناپذیر تمامی نظام حکومتی را مدیرانی ناهمدل، آزمند و با وجدان‌های خاموش پُر می‌کنند. کارگزاران حکومت مردم‌ستیز به‌محض آن‌که بر اریکه‌ی قدرت جای می‌گیرند تمام تلاش خود را وقف گسترش موقعیت، افزایش و حفظ قدرت می‌کنند و به رفاه، سلامتی و امنیت مردم بی‌توجه می‌شوند.

خوب است به یک نمونه‌ی وطنی در دوران معاصر ایران اشاره کنیم. ملک‌الشعراء بهار پس از آن‌که میرزاده‌ عشقی‌، روزنامه‌نگار، نویسنده و نمایش‌نامه‌نویس جوان و ظلم‌ستیز که در آثار پُرشور خود از عنصر هویت ملّی در ایجاد انگیزه و آگاهی توده‌ی مردم بهره می‌گرفت، توسط عوامل رضاخانی در سن ۲۹‌سالگی ترور شد، مثنوی بلندِ «به‌یاد عشقی» را در ۷۲ بیت سرود. در این سروده‌ی پُرشور و غم‌انگیز هم به نخوت رضاخانی یاد شده و هم از گردآمدن خودسران دیومانند اطراف او و لگدکوب‌شدن کشتزار عدالت و جوانمردی و نیز به‌خاک‌افکندن گل‌های آزادگی و وطن‌دوستی اشاره شده است. چند بیت این مثنوی را از نظر می‌گذرانیم:

وزارت گروه سپاهی گرفت

گدا پویه‌ پادشاهی گرفت

به بنگاه کی تاخت دیو سفید

دژم گشت رخسار تابنده شید

زمانه برانگیخت اهریمنی

به تن کردش از خودسری جوشنی

بنوشاندش از جام نخوت نبید

سیه‌ بود و کردش به حیلت سپید

بپیمود از آن تلخ‌ می جام، شست

چو شد مست دادش عمودی به دست

بدو گفت مردم ندیم تواند

همه بندگان قدیم تواند

بجنبید با نخوت و کبریا

به مغزاندرش کرم ماخولیا

نژادی پدید آرد از خودسران

به آیین دیوان مازندران

به مردم درآویخت چون پیل مست

یکی تیغ زهر آبدیده به دست

چو خر دُم علم کرد در بوستان

لگدکوب شد کشته‌ی دوستان

لگد کرد و بشکست و افکند و ریخت

گلوی گُل تازه از تن گسیخت

گل عاشقی بود و عشقیش نام

به عشق وطن خاک شد والسلام

نمو کرد و بشکفت و خندید و رفت

چو گُل، صبحی از زندگی دید و رفت (۱۲)

فرجام نظام‌های مردم‌ستیز

شکر ایزد که به اقبال کله گوشه‌ی گل

نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد

حافظ

نظام‌های مردم‌ستیز که در رأس هرم قدرتشان، رهبران پُرنخوت و سرمستِ قدرت فرمان‌روایی می‌کنند و کارگزاران و مدیران خودکامه و بی‌عاطفه برای پابرجایی و پایداری آن‌ها به انواع فریب‌کاری‌ها و ستمگری‌ها دست می‌زنند، سرانجام در ورطه‌ی خواری و نابودی فرومی‌افتند. مهم‌ترین درس عبرت‌آموز تاریخ همین برآمدن‌ها و سرنگون‌شدن‌های دشمنان انسانیت و عدالت است. تاریخ یمینی پایان کار ابوعلی سیمجور از آمران روزگار سامانیان را با عبارات تکان‌دهنده و روشنگر زیر گزارش داده است:

«صحیفه‌ی عمر ابوعلی بر آن صورت ختم شد و شاهین نخوت او که در هوای کِبر پرواز می‌کرد، در دام مهانت و مذلت افتاد و توسن طبعش که سر از چنبر حکم گردون می‌پیچید بسته‌ی عقالِ اعتقال گشت و پلنگ کِبر وی که با شیر فلک مبارزات می‌کرد، به‌دست روباه مکر و خدیعت روزگار گرفتار آمد!» (۱۳)

‌حکومت پاتوکرات را دو عامل اصلی و ویرانگر در پیوندی دوسویه و هم‌افزا در سراشیبی تُند فروپاشی قرار می‌دهند: خودکامگی خِردستیز رئیس حکومت و فساد اداری، مالی، حقوقی و اخلاقی گسترده در حاکمیت و مدیران ارشد آن.

به‌گفته‌ی لوباچوفسکی این دو عامل آرام‌آرام مردم عادی و ستم‌دیده را بیدار می‌کند و به شورش علیه نظام سلطه می‌کشاند.

باربارا تاکمن در کتاب آموزنده‌ی «تاریخ بی‌خردی» بیشتر بر عامل اول تأکید کرده است. او می‌نویسد:

«سوء‌حکومت چهارگونه و اغلب آمیزه‌ای از این چهار قسم است:

۱.استبداد یا ظلم و فشار، ۲. جاه‌طلبی بیش از حد، ۳. بی‌کفایتی یا انحطاط و بالاخره، ۴. نابخردی یا اصرار بر کژاندیشی.

‌مائوتسه تونگ را شاید بتوان از بسیاری جهان ستود، اما «جهش بزرگ به پیش»، و سیاست «یک کارگاه ذوب‌آهن در هر حیاط» و انقلاب فرهنگی، نابخردی‌های بود که به پیشرفت و ثبات چین و هم‌چنین شهرت و آبروی صدر هیئت‌رئیسه بسیار لطمه زد.

انقلاب فرانسه نمونه‌ی بزرگ حکومت خلقی بود ولی دیری نپایید که به‌محض آن‌که مدیری توانا پیدا کرد به خودسالاری سلطنتی بازگشت. ناپلئون، مأموران دولت را بر طبق اصل «ارتقاء بر پایه‌ی استعداد»، یعنی هوش و همّت و پشتکار و اطاعت برمی‌گزید. این سیاست مدتی موثر افتاد تا آن‌که او هم قربانی کِبر و نخوت شد و در نتیجه‌ی بلندپروازی بیش از حد، خود را نابود کرد.»

تاکمن شکست ننگ‌آور آمریکا در جنگ ویتنام را به چهار نابخردی رئیس‌جمهور و سیاست‌گذاران آمریکا نسبت می‌دهد:

«سرآغاز این نابخردی‌ها افراط مداوم در ابراز واکنش بود که منجربه جعلیاتی شد مانند «تهدید امنیت ملی» و «منافع حیاتی» و «تعهدات» که خودبه‌خود به‌سرعت دارای حیات مستقل شد و خود مخترع و جاعل را هم افسون کرد! نابخردی دوم، «توهم قدرت مطلق» بود، نظیر توهمی که پاپ‌ها بر آسیب‌ناپذیری خویش داشتند. نابخردی سوم، «خشک‌مغزی» و «ناهم‌نوایی شناختی» و نابخردی چهارم، «به‌کار انداختن اهرم‌ها» به‌جای فکرکردن بود.»

تاکمن، فصل پایانی کتاب خود را با عنوان «فانوس عقب کشتی»، این‌گونه به‌پایان می‌رساند:

«بالاترین حیطه‌ی نابخردی هنوز عرصه‌ی حکومت است. چون آن‌جاست که آدمی بر دیگران تسلط می‌یابد و آن‌گاه تسلط بر خود را از دست می‌دهد. رکود یا جمود فکری یعنی این‌که فرمان‌روایان و سیاست‌گذاران، اندیشه‌ها و تصوراتی که در آغاز داشته‌اند، همان‌طور ثابت و دست‌نخورده نگاه دارند که کشتزار باروری است برای نابخردی.» (۱۴)

ایان کرشاو، افزون بر توضیح سیاه‌چاله‌های شخصیتی هیتلر: احساس حقارت، ریشه‌داری ناپختگی و بی‌فرهنگی، خود را یگانه معیار و داور فرهنگ به‌حساب‌آوردن، یک‌دندگی، سرسختی و انعطاف‌ناپذیری، سنگدلی، خودشیفتگی بی‌حدوحصر و زمینه‌های اجتماعی پروراندن او، فساد مالی و اخلاقی سران حکومت را نیز از برنامه‌های مهم نمیسیس، الهه‌ی انتقام و عدالت، برای نابودی بزرگ‌ترین جنایت‌کار قرن بیستم و رژیم نازی می‌داند:

«حتی اگر هیتلر فرد بسیار باوجدان، متعهد و مسئولیت‌پذیری بود و در سبک مدیریت و رهبری تا آن‌اندازه بولهوسانه رفتار نمی‌کرد، رهبری و مدیریت مسائل بسیار پیچیده و جاری در کشور به‌صورت فردی، ورای توان و قدرت وی بود. زیرا همواره فرصت‌های بسیاری برای سوء‌مدیریت و فساد در حجم بسیار گسترده و وسیع وجود داشت و درهای زیاد برای فساد و ناکارآمدی باز بود. هیتلر ناکارآمدی مالی و بی‌علاقگی به امور مالی را با سوء‌استفاده‌های بسیارگسترده و استثمارگونه از منابع عمومی کشور تشدید کرده بود. کهنه‌سربازان و یاران قدیم هیتلر همیشه در دستگاه رژیم نازی مناصب مهمی پیدا می‌کردند تا مال خود کنند. چهره‌های شاخص رژیم، حقوق سرسام‌آوری می‌گرفتند و همگی از پرداخت مالیات معاف بودند.

رابرت لی، رئیس جبهه‌ی کارگری و رئیس سابق حزب نازی در منطقه‌ی راین که دکترای شیمی تغذیه داشت به زن‌بارگی شهره بود و به‌حق به «دائم‌الخمر رایش» معروف بود، تنها یک نمونه از این افراد است. او تنها مشتی از خروار و تکه‌ی کوچکی از کوه یخ عظیم فسادی بود که در دستگاه رژیم نازی وجود داشت. رشوه‌خواری آشکار، زندگی فوق‌العاده تجملاتی و ریخت‌وپاش‌های گسترده‌ی او برای بسیاری از آحاد جامعه که زندگی فقیرانه و حقوق بخور و نمیری داشتند و برای همان حقوق اندک، مشاغل بسیار طاقت‌فرسا و کمرشکن را تحمل می‌کردند، توهین زننده‌ای به‌شمار می‌آمد. هیتلر در ولخرجی و ریخت‌وپاش برای به‌رُخ‌کشاندن قدرت متظاهرانه و توفیق زیردستان خود عطش سیری‌ناپذیری داشت و از این امر بسیار خرسند بود. او به‌خوبی می‌دانست فساد گسترده‌ای که سراپای افراد تحت امرش را فرا گرفته است، وفاداری آن‌ها به رایش سوم را تضمین می‌کند و این رویه به شکل‌گیری نظام فئودالی ویژه‌ای منجر می‌شد که وفاداری شخصی به هیتلر سنگ‌بنای آن‌را نهاده بود. وی پاداش این وفاداری را از سرمایه‌های مملکتی می‌پرداخت. خطرناک‌تر از این فساد اقتصادی، فسادی بود که در نظام سیاسی وجود داشت. تصمیم‌گیری‌های سیاسی کلان از هیچ فرایند رسمی و منظمی تبعیت نمی‌کرد. موافقت‌های زبانی و هوس‌گونه‌ی هیتلر با طرح پیشنهاد زیردستان، اغلب دردسرساز می‌شد. (۱۶)

به‌یاد داریم که چهاردهمین معیار تشخیصی نشانگان نخوت این ملاک است: «بی‌کفایتی نخوت‌آلود رهبر، امور کشور را در مسیر نادرستی می‌اندازد. زیرا اعتمادبه‌نفس بیش از اندازه او را به‌جایی می‌رساند که نگران امور و مشکلات اصلی کشور و پیچ‌وخم‌های مسیر حکومت‌داری نباشد.»

نویسنده‌ی کتاب «آدولف هیتلر»، عنوان جلد اول را «هوبریس» با زیرعنوان‌های ظهور پیشوا، استیلا، برآمدن دیکتاتور و قبضه‌ی قدرت مطلق گذاشته است.

«تا پایان ۱۹۳۶، عقده‌ی حقارت و خودشیفتگی او را به‌طور ناباورانه‌ای تشدید کردند و هیتلر از وفور مدح هیتلر شد. وی خود را شکست‌ناپذیر می‌پنداشت و گمان می‌برد یگانه‌ ابرمرد کره‌ی خاکی است. هیتلر از این جهت به الهه‌ی غرور و نخوت (هوبریس‌) یونان باستان شبیه بود. (ص ۸۲۴)

کرشاو برای جلد دوم که دوره‌ی سرنگونی و نابودی هیتلر است، عنوان «نمیسیس» را برگزیده است. او در آغازین صفحات جلد دوم، دورنمای سقوط پیشوا را این‌گونه ترسیم می‌کند:

«در اسطوره‌های یونان، نمیسیس، الهه‌ی عدالت و انتقام است که افراد پُرنخوت را به‌سزای اعمالشان می‌رساند. او مجری مجازات‌هایی است که انسان احمقِ مغرور شایسته‌ی آن است و در این بافتار، هوبریس به‌دست نمیسیس مجازات می‌شود. بریتانیایی‌ها ضرب‌المثلی دارند که می‌گویند نخوت آغاز سقوط است. به یک‌معنا این ضرب‌المثل با آن فضای اسطوره‌ای هم‌خوانی دارد و هر دو از یک آبشخور سیراب می‌شوند. به‌نظر می‌رسد نمیسیس یک انتقام‌گیرنده‌ی سیاسی است تا اخلاقی و بیش از اخلاق به مسائل سیاسی اهمیت می‌دهد. دوران زودگذر و درخشان حکم‌رانان، سیاستمداران و سلطه‌طلبان است با سرمستی از قدرت همراه می‌شود. آن‌ها به‌زودی از باده‌ی قدرت سرمست می‌شوند و همین غرور و سرمستی دولتشان را مستعجل می‌کند و به ورطه‌ی سقوط می‌کشاند. در نهایت آن‌که نمیسیس الهه‌ی عدالت و انتقام ثابت کرد که تنها برای تنبیه و مجازات هیتلر نیامده بود. انتقام نمیسیس از هیتلر انتقامی شخصی نبود بلکه نمیسیس جامعه‌ی آلمان را هم تنبیه کرد؛ جامعه‌ای که خالق هیتلر بود. آلمان به خاک سیاه نشست و همراه آن بیشتر کشورهای اروپا ویران و در نهایت آلمان دوپاره شد.» (جلد دوم، ص ۸۲۷-۸۲۴)

جان تولند، نویسنده‌ی دیگری که او هم زندگی‌نامه‌ی هیتلر را نوشته است، در پایان زندگی‌نامه‌ی جنایت‌کارترین و خانمان‌براندازترین رهبر جهان معاصر می‌نویسد:

«هیتلر در میان ویرانه‌های شکست به خاک سپرده شد. پرچم آلمان همان جایی فروافتاد که او نیز افتاد و هنگامی‌که او مُرد، ناسیونال‌سوسیالیسم و رایش سوم هم مُرد. به‌خاطر او بود که آلمانی که می‌پرستید ویران شده بود.»

و کتاب خود را با این جملات اندوه‌بار، شگفت‌آور و خشم‌انگیز پایان می‌بخشد: «مسخره‌تر این است که انگیزه‌ی زندگی این مرد، نفرت و ترسش از یهودیان، از میان رفته بود. او می‌خواست که نابودی ۶‌میلیون یهودی هدیه‌ی بزرگ وی به دنیا باشد، در عوض همین امر سبب شد تا یک دولت یهودی به‌وجود بیاید.» (۱۷)

دولتی که به‌پشتوانه‌ی ده‌ها حاکم پُرنخوت و زورمدار و حکومت‌های جامعه‌ستیز و انسانیت‌سوز غربی نزدیک ۸۰‌سال است ساکنان اصلی فلسطین را از سرزمین مادری خود بیرون انداخته است. اگر ایان کرشاو انگلیسی، یکی از بزرگ‌ترین تاریخ‌نگاران در زمینه‌ی آلمان نازی و آدولف هیتلر، به‌صراحت می‌نویسد: «هیتلر، مظهر و نماد یک سیاستمدار اهریمنی و شرّ مطلق است، هرچند مفاهیمی چون اهریمن و شرّ پیش از آن‌که مفهومی تاریخی باشند مفاهیمی مذهبی و فلسفی‌اند. از این منظر، اهریمن‌خواندن هیتلر نه‌تنها صحیح بلکه به‌لحاظ اخلاقی اقناع‌کننده است.» (ص ۸۲۴)

امام موسی صدر درباره‌ی رژیم اشغالگر فلسطین که حاکمان و حامیانش پدیدآمدن آن را واکنش به جنایت‌های هیتلر و حزب نازی می‌دانند تأکید می‌کند: «اسرائیل، شرّ مطلق است. اسرائیل ضدّ اسلام، ضدّ مسیحیت، ضدّ ایمان، ضدّ قومیت عربی و ضدّ میهن است. بدتر از اسرائیل در جهان وجود ندارد.» (۱۸)

شرّ مطلقی که در کم‌تراز یک‌ماه از زمانی که این مطلب اندوه‌بار و پُرآب‌چشم را به‌پایان می‌برم با بمباران‌های کور و بی‌امان حدود ۱۱هزار نفر از مردم مظلوم غزه را به خاک و خون کشیده است که نزدیک به چهارهزار نفر آن‌ها را کودکان و دوهزارنفرشان زنان بی‌دفاع بوده‌اند:

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

وای جنگل را بیابان میکنند

دست خونآلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا

آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند

در میان مردمی با این مصیبتها صبور

صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق

گفتوگو از مرگ انسانیت است.

فریدون مشیری

پی‌نوشت‌ها:

۱٫ Lobaczewski,Andrzej (1984). Political ponerology: A science on nature of evil adjusted for political purposes. Red Pill Press. 2nd edition (April 1, 2007)

۲٫ راسل، برتراند. تاریخ فلسفه غرب. ترجمه: نجف دریابندری. ۱۳۹۴٫ تهران، نشر پرواز

۳٫ Alessandro Nai & Emre Toros (2020) The peculiar personality of strongmen: comparing the Big Five and Dark Triad traits of autocrats and non-autocrats, Political Research Exchange,

۴٫ Owen D. Hubris syndrome. Clin Med (Lond). 2008 Aug;8(4):428-32. doi: 10.7861/clinmedicine.8-4-428.

۵٫ پُل بلوم. علیه همدلی. ترجمه: مهدی ملک‌محمد. ۱۴۰۲. تهران، رشد

۶٫ ربر، آرتور. اس. فرهنگ توصیفی روان‌شناسی، ترجمه: یوسف کریمی، هامایاک آوادیس‌یانس و همکاران. ۱۳۹۳. تهران، رشد

۷٫ چکیده DSM-5، راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‌های روانی. ترجمه: هامایاک آوادیس‌یانس، حسن هاشمی میناباد و داود عرب قهستانی. ۱۳۹۵. تهران، رشد

۸٫ Hervey cleckley (1988). The mask of sanity. Emily S. Cleckley

۹٫ Book, A. S., Clark, H. J., Forth, A. E., & Hare, R. D. (2006). The Psychopathy Checklist-Revised and the Psychopathy Checklist: Youth Version. In R. P. Archer (Ed.), Forensic uses of clinical assessment instruments (pp. 147–۱۷۹). Lawrence Erlbaum Associates Publishers.

۱۰٫ باچر، جیمز، هولی جیل و مینیکا سوزان، آسیب‌شناسی روانی جلد ۲. ترجمه: یحیی سیدمحمدی. ۱۳۹۸. تهران، ارسباران

۱۱٫ Talyer, steve, the problem of psychocracy. the psychologist, 27sep 2021, the british psychologist

۱۲٫ بهار، ملک‌الشعراء، محمدتقی، دیوان اشعار. ۱۳۸۷. تهران، نگاه

۱۳٫ ابوالنصر محمدبن‌عبدالجبار للعتبی، تاریخ یمینی. ترجمه: ابوالشرف ناصح‌بن ظفربن‌سعد جرفادقانی، تصحیح:دکتر جعفر شعار. ۱۳۷۴٫تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی

۱۴٫ تاکمن، باربارا، تاریخ بی‌خردی. ترجمه: حسن کامشاد. ۱۳۹۲. تهران: کارنامه

۱۵٫ کرشاو، ایان، آدولف هیتلر: دوران سرمستی. ترجمه: محسن عسگری. ۱۳۹۶. تهران، ثالث

۱۶٫ کرشاو، ایان، آدولف هیتلر: دوران ویرانگری. ترجمه: محسن عسگری. ۱۳۹۶. تهران، ثالث

۱۷٫ تولند، جان، آدولف هیتلر. ترجمه: عبدالحسین شریفیان، جلد دوم، ۱۳۷۳. تهران، اساطیر

۱۸٫ صدر، امام موسی، گام به گام با امام موسی صدر. جلد دوازدهم. تهران، موسسه امام موسی صدر

[۱]. Andrew Lobaczewski

[۲]. Political ponerology: A science on nature of evil adjusted for political purposes

[۳]. pathocracy

۳۱۱۳۱۱