مرگ روزنامهنگاری اندیشه؟
۱- وقتی صحبت از روزنامهنگاری اندیشه میکنیم، فقط روزنامهها را مراد نمیکنیم. بلکه مجلات فکری، ژورنالهای دانشگاهی (با همه اشکالات آن) و حتی کتابها و در واقع، میراث گوتنبرگ را منظور داریم. حتی سایر مدیومها از جمله رادیو و تلویزیون را نیز شامل میشود؛ همچنان که برنامههای علمی شبکههای تلویزیونی، زیرشاخه روزنامهنگاری علم به شمار میآید. علاوه بر اینها، من بهرغم برخی صاحبنظران، رسانههای اجتماعی را نیز مراد میکنم. درست است که بین «رسانههای جمعی» و «رسانههای اجتماعی» تفاوتهایی هست و دو رویکرد و دو جهان دارند و برخاسته از دو پارادایم متفاوتاند اما یک کارکرد دارند.
بله درست است که شیوه تولید رسانههای اجتماعی با شیوه نظاممند رسانههای جمعی (مثلا مقوله دروازه بانی) متفاوت است. همچنین در سایه روزنامهنگاری شهروندی، آحاد مردم، روزنامهنگار قلمداد میشوند و بلکه هستند (توأمان: مصرفکننده و تولیدکننده). بعلاوه، انفعال و اثرپذیری قالبیِ مخاطب تقریبا بیمعنا شده؛ چالشهای اخلاق حرفهای جدیدی فراروی بشریت گذاشته و … اما بالاخره «رسانه» است.
۲- در ایران، صفحات اندیشه روزنامهها که نس..
۱- وقتی صحبت از روزنامهنگاری اندیشه میکنیم، فقط روزنامهها را مراد نمیکنیم. بلکه مجلات فکری، ژورنالهای دانشگاهی (با همه اشکالات آن) و حتی کتابها و در واقع، میراث گوتنبرگ را منظور داریم. حتی سایر مدیومها از جمله رادیو و تلویزیون را نیز شامل میشود؛ همچنان که برنامههای علمی شبکههای تلویزیونی، زیرشاخه روزنامهنگاری علم به شمار میآید. علاوه بر اینها، من بهرغم برخی صاحبنظران، رسانههای اجتماعی را نیز مراد میکنم. درست است که بین «رسانههای جمعی» و «رسانههای اجتماعی» تفاوتهایی هست و دو رویکرد و دو جهان دارند و برخاسته از دو پارادایم متفاوتاند اما یک کارکرد دارند.
بله درست است که شیوه تولید رسانههای اجتماعی با شیوه نظاممند رسانههای جمعی (مثلا مقوله دروازه بانی) متفاوت است. همچنین در سایه روزنامهنگاری شهروندی، آحاد مردم، روزنامهنگار قلمداد میشوند و بلکه هستند (توأمان: مصرفکننده و تولیدکننده). بعلاوه، انفعال و اثرپذیری قالبیِ مخاطب تقریبا بیمعنا شده؛ چالشهای اخلاق حرفهای جدیدی فراروی بشریت گذاشته و … اما بالاخره «رسانه» است.
۲- در ایران، صفحات اندیشه روزنامهها که نسبت به مجلات و ژورنالها و کتابها تاثیر عمومی بیشتری داشتهاند عمدتا توسط دانشجویان یا فارغالتحصیلان یا علاقمندان فلسفه، اداره میشده و از اینرو در بازنمایی، یک تناظر یک به یک، بین اندیشه و فلسفه ایجاد شده است. در آن صفحات عمدتا مصاحبهها و مقالات و ترجمههای اهل فلسفه دیده میشد. تا حدودی کلام و شاید از آن رهگذر، به الهیات هم وارد میشدند. فلسفهزدگی صفحات اندیشه، دلیل دیگری هم میتواند داشته باشد. اهل فلسفه، بحاثترند و به مجادلات زبانی و مغالطات، تسلط دارند و از رمزگشایی، کنهپردازی و مغایرتگیریِ واژگان و عبارات و آموزهها استقبال میکنند.
۳- این تناظر یا تداعی، شاید خاستگاه یا دلیل دیگری هم داشته باشد. فلسفه، فن اندیشهورزی است و از اینرو میتوان ادعا کرد خودش علم نیست! بلکه از آنجا که در مواجهه با هر پدیدهای، ابتدا از چیستی آن سراغ میگیرد، مبنای اندیشیدن است. درست که فیلسوفان متقدم اسلامی، تحت تاثیر افلاطون و ارسطو عمدتا به ما بعدالطبیعه پرداختهاند اما با گسترشی که فلسفه یافته -که یکی از وجوه آن، فلسفههای مضاف است- تقریبا در همه علوم، حضور و بلکه بر آنها سیطره پیدا کرده است.
۴- یک ترادف بین اندیشه (تفکر) و روشنفکری وجود دارد. از این رو منشورات و برنامههای سمعی و بصری نخبگانی در سایر حوزههای علوم انسانی (جامعهشناسی، سیاست، حقوق، اقتصاد سیاسی و…) نیز میتواند در قالب روزنامهنگاری اندیشه تعریف شود. علومتجربی، اگرچه تولید علم، نظریه، فنآوری و صنعت میکنند اما قاعدتا در این تعریف از «اندیشه» نمیگنجند.
۵- روشنفکران در مغرب زمین در طی دو– سه قرن اخیر، پیشران تحولات اجتماعی بودهاند. انقلاب فرانسه(۱۷۸۹) هرچند خاستگاه تودهای داشت اما اصحاب دایرهالمعارف (ولتر، روسو، دیدرو و .. ) در هدایت و شکل بخشی به آن، نقشی محوری داشتهاند. در انقلاب اصطلاحا شکوهمند انگلستان(۱۶۸۸)، در استقلال آمریکا (۱۷۷۶) و در انقلاب اکتبر شوروی (۱۹۱۷) نیز راهبری بلامنازع روشنفکران را میبینیم. به عنوان مثال، انقلاب اکتبر اگرچه زمینه شورش دهقانی داشته اما بلشویکها با آموزههای مارکس، ولو برداشت ناقص یا انحرافی یا فرصت طلبانه، به آن جهت دادند. یادمان باشد کتاب کاپیتال، پرفروشترین کتاب پس از انجیل است که خودِ این گزاره به تاثیر منشورات اندیشهای بر دگردیسیهای سیاسی، صحّه میگذارد.
در تحولات و فروریزیهای اروپای شرقی در اواخر قرن بیستم، البته روشنفکران نقش راهبردی یا راهبری نداشتند (بجز چکسلواکی). دلیل غیبت آنان، وجود رژیمهای استبدادی بوده است که اساسا اجازه شکلگیری جریانهای روشنفکریِ انتقادی را در داخل اقلیم خود نمیداده و پدیده سامیزدات (کتابهای زیرزمینی) و خلع تابعیت یا مهاجرت نخبگان فکری به همین دلیل در آن بلوک سر برآورده بود. آن رژیمها با خالصسازیهای خاص خود، عالِم و روشنفکرِ مطیع، تربیت میکردند!
۶- شتاب گیری تحولات عالم با انقلاب گوتنبرگ (۱۴۵۰م) شروع شد و بیجهت نیست که فاصله نیمهی قرن پانزدهم تا اواخر قرن هجدهم (انقلاب فرانسه) را «آغاز مدرن» مینامند. تا سال ۱۵۰۰ یعنی فقط در طول ۵۰ سال، ماشین چاپ در ۲۵۰ نقطه اروپا مستقر شد و ۲۷هزار اثر، انتشار یافت؛ یعنی دستکم ۱۳میلیون نسخه کتاب در اروپای۱۰۰میلیونی آن عصر. هرچند تا حدود نیمه قرن شانزدهم، انتشار کتابهایی چون شهریار(ماکیاولی) و رساله درباره پادشاهی (دانته) ممنوع بود!
سایر تحولات از جمله نهضت اصلاحگری دینی (۱۵۱۷)، نظریه کپرنیک (۱۵۴۳)، اختراع موتور بخار و آغاز انقلاب صنعتی (۱۶۹۰)، اختراع تلگراف (۱۸۷۳) که هر یک، سرمنشاء تحولاتی چشمگیر و عالمگیر بودهاند از پی آیندهای انقلابِ پایه (اختراع چاپ) به شمار میآید. در رفتاری همافزا با همدیگر (مثلا گسترش ارتباطات فیزیکی یعنی حمل و نقل بویژه راهآهن با صنعت ارتباطات از جمله روزنامهها، تلگراف، رادیو، تلویزیون، اینترنت) و دیالکتیک بین آنها رشد و اثر بخشیِ دیگری را شتابداده است. این نیز خود گواه نقش رسانه (مشخصا روزنامهنگاری اندیشه) در شکلدهی جامعه و تمدن است.
۷- روشنفکری ایرانی به دلایل متعدد با روشنفکری غربی و حتی عربی تفاوتهایی دارد؛ از جمله در راهبری. در نقاط عطف تاریخ متاخر ایران (مثلا مشروطه، نهضت ملیشدن نفت و انقلاب اسلامی) روشنفکری حتی اگر جرقهها یا هدایتگریهایی هم داشته است اما به واسطه غلبه جریان اصلی (مذهب) نقش تام یا برجسته یا تمامکننده نداشته است. چارلز کورمن در کتاب بینظیر « انقلاب تصور ناپذیر ایران» در قالب یک پژوهش نسبتا کامل و بیطرفانه، جریان روشنفکری (با شاخههای متعدد) را یک یک بر میشمارد اما آن را در مقابل موجی که امام خمینی (ره) به راه انداخت، ناچیز و کمتاثیر میانگارد.
روشنفکری ایرانی خودش را عملا در اردوی ضدمذهب تعریف کرده و این شاید به پژواک نیافتن صدای او در جامعهای که مذهب، جریان اصلی بوده، انجامیده است. به علاوه، مریض بودن روشنفکری ایرانی، بعضا وابستهبودن آنها و نبود سازمان بسیج کننده، امکان پیشتازی را از او گرفته و نهایتا به کلونیهای نقزنی و ترجمه فروکاهیده است. به همین دلایل است که سایر اندیشهورزان و حتی تکنسینهای اندیشه که خاستگاهی مذهبی یا سنتی دارند یا جنبههای نوگرایانه اندیشه دینی را نمایندگی میکنند به دلیل بارِ معناییِ منفی «روشنفکر» تمایل نداشتهاند ذیل چنین تابلویی تعریف شوند.
متفکرانغربی هیچ ابایی از حضور در عرصههای عمومی ندارند؛ حتی در حوزههایی مثل رمان نیز حاضرند. میدانند برج عاجنشینی کمکی به توسعه افکار آنان نمیکند . همچنین آنان اسیر و بلکه مروجِ مرید بازی نیستند. توهم دانایی، اگر هم دارند برجسته و همهگیر نیست و ضمنا شیادها هم خیلی زود نمایان میشوند. درست که وظیفه روشنفکر، ارائه راه حل نیست ولی در جهان غرب و عرب، روشنفکران و متفکران به این مهم نیز مشغولند و لذا صرفا «نق زن» تصویر نمیشوند. متقابلا روشنفکران و روشنفکری در سیاستگذاریها هم ارج و قرب دارند. اما در ایران، در یک سوءتفاهم طرفینی، چنین رابطهای شکل نگرفته است.
۸- اگر پیشتر، تراکم «داده»، لازمه یا نشانه روشنفکری و حتی علم بود اما با ظهور موتورهای جستجو که آن پردازشها را در کسری از ثانیه با دستهبندیهای جذاب و ایدهآفرین انجام میدهند، علم مجددا به تعریف مبنایی و اولیه خود یعنی فهم چراییها نزدیک شده – یا باید بشود – که فرزانگی از لوازم آن است.
۹- بعضی از اندیشهورزان معتقدند ساحت رسانه، توان و ظرفیت طرح مباحث اندیشهای را ندارد و لذا این تقلیلگرایی به زیان علم و اندیشه تمام میشود. کسانی چون وبر، فوکو، دریدا و هابرماس معتقدند ساختارهای تقلیلدهنده اندیشه، آدمی را به بن بست فکری میکشاند. بوردیو هم در انتقاد به رسانههای جمعی، «اندیشه فوری» را به فست فود تعبیر میکند که ارزش غذایی ندارد. عدهای دیگر معتقدند ذات تفکر با نوعی طمأنینه و حوصله، عجین است در حالی که ژورنالیسم بر شتاب، بنیان دارد. همچنین تعابیر دیگری درباره غفلتزایی ژورنالیسم و ترویج بیمعنایی و عملا نیهیلیسم که به رسانهها نسبت داده میشود. این انتقادات نباید منجر به تعطیلکردن رسانه شود. رسانه میتواند به همگانیکردن معرفت کمک کند. البته منظور عامیانهکردن اندیشه نیست چون از این طریق، خدمتی به اندیشه نکردهایم و همان تقلیلگرایی و ابتذال رخ میدهد. خدمت واقعی در جنبه ترویجی بویژه برای نخبگان در خارج از حوزه اصلی آنان صورت میگیرد و به فرزانگی یک پزشک متخصص، یک مهندس و هر نخبهای در حوزه تخصصی دیگر میانجامد و ضمنا به مباحث میان رشتهای دامن میزند و البته کمک بزرگی به رفع معضل دیالوگ ناپذیری است.
۱۰- معمولا اهل پژوهش برای تحقیر یک مطلب، آن را ژورنالیستیک مینامند. حال آن که به هر دو نیازمندیم و هر یک، کارکرد خاص خود را دارند. همچنان که رستههای آموزش و پژوهش در نظام آموزش عالی، مکمل یکدیگرند؛ یا ورزش همگانی و ورزش حرفهای. سرمایهگذاری روی ورزش حرفهای به معنای بینیازی از ورزش همگانی نیست. این دو گانهها، دو مخاطب، دو روش، دو مبنا و حتی دو هدف دارند؛ دو هدفی که البته مکمل و همافزای یکدیگرند.
۱۱- از آسیبهای صفحات و برنامههای رادیویی و تلویزیونی اندیشه، برجستهشدن بُعد آموزشی است. در حالی که یک رسانه، اگر به دنبال افزایش درک مردم و قدرت تحلیل آنهاست نباید در سایر صفحات، کاملا عوام زده رفتار کند و فقط یک صفحه (یا یک برنامه) را برای خالینبودن عریضه، یا جورکردن جنس، یا ادعای فکورانه بودن یا رسالت، به مباحث اندیشهای اخصاص دهد.
اگر اندیشهوران در صفحات یا برنامههای اندیشهای حضور مییابند چه بهتر که یک مقوله یا پدیده روز و کاملا ملموس را از نگاه خود تحلیل کنند، نه آن که کلاسهای درسی خود را- گیرم به زبان ساده یا جمع و جور- بازخوانی کنند. واداشتن مردم به تفکر، دیدن پدیدهها با نگاهی عالمانه و ورزیدگی ذهنی از طریق همنشینی با خردورزان فراهم میشود و رسانه میزبان چنین همنشینیهایی است. با این رویکرد، نقص یاد شده (بسنده کردن به یک صفحه) رفع میشود.
۱۲- آسیبشناسی صفحات و برنامههای اندیشه البته لازم است: مدسازی به اتکای خواندن چند ترجمه به اصطلاح پارا آکادمیک، و به تبع آن مدپرستی، چهرهسازی کاذب، و مریدپروری که به دلیل جنبههای خشونتزای آن، انزوای اندیشمندان واقعی را در پی دارد و مانع اصلیِ آزاداندیشی و تعاطی اندیشه است. یعنی همان اشکالاتی که به روشنفکری ایرانی و جنبه کاریکاتوری آن وارد است به رسانههای روشنفکری هم تسری پیدا کرده و یک زیست بومِ مشترک را به نمایش میگذارد.
۱۳- پرسش اینجاست آیا روزنامهنگاری اندیشه به محاق رفته و از قدرت سازماندهی و موجآفرینی، تهی شده است؟ در سایر کشورها که اصلا. اگرچه سبک زندگی بویژه با استیلای رسانههای زرد و اولویت یافتن تفریح و سرگرمی در زندگی یومیه آنان، تا حدی مؤید پیشبینیهای چند دهه پیش نظریه پردازانی چون پستمن است اما بررسی تحولات نشان میدهد که هنوز متفکران و روشنفکران، راهبرند و با نظریههای خود، پیچهای تاریخی را پیشبینی یا آن را تحلیل میکنند و حتی راه حل میدهند. در ایران هم نمیتوان به ضرس قاطع از مرگ (و یا حداقل: بیتاثیری) روزنامهنگاری اندیشه سخن گفت. کسانی که چنین داعیهای دارند باید فکت بدهند. آیا منشورات تالیفی و ترجمهای حوزههای تفکری کاسته شده؟ با وجود اکثریت دانشجویان و جوانان- که بر خلاف دهههای گذشته، هیج اشتیاقی به این مباحثِ به قول خودشان پوچ ندارند- اما آیا کنش تفکری، به تمامه تعطیل شده؟
اگر هم از اثر بخشی کاسته شده، علت را باید در جای دیگری جستجو کرد. از جمله شبه علم را به جای علم قالب کردن، بیاعتنایی به آزاداندیشی و لوازم آن، محدودیتهای رسانهای، میداندهی به شعارزدگان، بیسواد سالاری، نخوانده و ندیده قضاوت کردن (و تبدیل آن به فضیلت! )، فراموشی ادب و اقتضائات گفتگو، ورود محافل ناکارشناس به مباحث فکری، تعبیرات و مصادیق انحرافی از انقلابیگری، تندمزاجی و کفن پوشی و پرونده سازی، تفسیر غلط از پروژه نفوذ و نگاه ابزاری به آن برای منکوب کردن رقیب و…
از قضا، روزنامهنگاری اندیشه وظیفه دارد با این سیاستها یا رویههای غلط، مبارزه کند تا موانع اندیشهورزی را بردارد.
* متن بالا محورهایی است که برای ضبط مصاحبه با شبکه۴ تلویزیون آماده کرده بودم. بخشی از آن را البته با زبانی نارساتر از این متن، در برنامه عرض کردم که این روزها در حال پخش از تلویزیون است.