نوروز، هنگامه حاجی فیروزها در شهر تهران
در این بخشنامه آمده بود: «لازم است به منظور سوءبرداشتهای احتمالی، در کلیه برنامههای نوروزی تهران، از نمایش حاجی فیروز با صورت سیاه در تمامی کارناوالهای نوروزی اجتناب شود.» هرچند که در متن همین بخشنامه با رویکردی محافظهکارانه به پیشینه و فلسفۀ حاجی فیروز اشاره شده بود و راه را برای مباحثات نمادشناسانه و تحلیلهای فرهنگی باز گذاشته بود، اما این کافی نبود و اهالی فرهنگ و هنر و حتی مردم کوی و برزن هم این دستور را نوعی تحریف و ناشی از کملطفی و کماطلاعی از عقبۀ شخصیت حاجی فیروز و آیینهای نوروزی قلمداد کردند که ذکر آن در تاریخ مکتوب و فرهنگ عامه بسیار رفته است.
من در همان زمان نظرم را دربارۀ این نوع نگاه گفتم؛ اما مهمتر دیدگاه استاد علی نصیریان است. خوشبختانه در فضای مجازی شعری را که خانوادۀ بازیگران سیاه در نمایشهای سنتی ایرانی میخوانند با لحن و آواز آقای نصیریان داریم. به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد/ گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه (حافظ) که اتفاقاً بیمناسبت با خاستگاه این نوشتار هم نیست. استاد علی نصیریان به درستی پایه و اساس این سخنان را مردود میداند و هیچگونه رابطهای می..
در این بخشنامه آمده بود: «لازم است به منظور سوءبرداشتهای احتمالی، در کلیه برنامههای نوروزی تهران، از نمایش حاجی فیروز با صورت سیاه در تمامی کارناوالهای نوروزی اجتناب شود.» هرچند که در متن همین بخشنامه با رویکردی محافظهکارانه به پیشینه و فلسفۀ حاجی فیروز اشاره شده بود و راه را برای مباحثات نمادشناسانه و تحلیلهای فرهنگی باز گذاشته بود، اما این کافی نبود و اهالی فرهنگ و هنر و حتی مردم کوی و برزن هم این دستور را نوعی تحریف و ناشی از کملطفی و کماطلاعی از عقبۀ شخصیت حاجی فیروز و آیینهای نوروزی قلمداد کردند که ذکر آن در تاریخ مکتوب و فرهنگ عامه بسیار رفته است.
من در همان زمان نظرم را دربارۀ این نوع نگاه گفتم؛ اما مهمتر دیدگاه استاد علی نصیریان است. خوشبختانه در فضای مجازی شعری را که خانوادۀ بازیگران سیاه در نمایشهای سنتی ایرانی میخوانند با لحن و آواز آقای نصیریان داریم. به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد/ گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه (حافظ) که اتفاقاً بیمناسبت با خاستگاه این نوشتار هم نیست. استاد علی نصیریان به درستی پایه و اساس این سخنان را مردود میداند و هیچگونه رابطهای میان نژادپرستی و شخصیت حاجی فیروز برقرار نمیکند. میدانیم که آقای نصیریان نه تنها استاد مسلم نمایش و بازیگری امروز ایران است بلکه در اجرای نمایشهای سنتی ایرانی و ایفای نقش در شکل بازیگران سیاه، صاحب پیشینه و تجربیات ارزندهاند و با فرهنگ و تاریخ آن زیستهاند.
از منظر تحلیلی و محتوایی به نظر میرسید این قبیل نامهها از منطقی امروزی و تحت تأثیر مُدهای خبری برآمده و رویکردی تجویزی دارد. در حالی که حاجی فیروز پدیدهای نه فقط هنری، بلکه اجتماعی است و در قالب رفتارها و گفتارهایی شیرین و طنزآمیز به بیان سختیهای زندگی مردم کوچه و بازار میپردازد. این نگاه از بالا و دستوری در کُنه خود با هنرهای خیابانی که معمولاً مردمزاد هستند منافات دارد. این یک نقیصه است که در جامعۀ امروزِ ما میان هنر خیابانی و تکدیگری تفاوتی قائل نمیشوند. شاید هنرمند خیابانی برای ارتزاق به خیابان بیاید اما کاری که او ارائه میدهد ارزشی زیباییشناسانه دارد. اجرای خیابانی حرفۀ او و خیابان عرصۀ هنرنمایی او است. او جای دیگر برای ارائه ندارد چراکه نوع فعالیت هنریاش قابل ارائه در سالن نمایش و کنسرت یا مقابل دوربین یا در گالریها و شهرکتابها نیست. درک اینگونه ظرایف فرهنگیـهنری نیاز به فرهنگسازی دارد.
هنر خیابانی در ایران بهرغم سابقهای طولانی چندان به رسمیت شناخته نمیشود و حاجی فیروز از نشانههای آن است. مفهوم هنر خیابانی با گسترش شهرنشینی بیشتر شناخته شد و در فضاهای پرتردد و در عین حال پرخاطره به ظهور در میآید. کسانی که به اصفهان علافمندند میدانند که در فراز دهانههای پل و در زیر طاقها، به هنگام شب، خوانندگان با یکدیگر همخوانی میکردهاند. ساختار هندسی پل و آکوستیک آن به شکلی بود که صدا را بازتاب میداد و این انعکاس صدا در برخورد به سطح آب بازنشر میشد. چنین گردهماییهای هنری را در حافظیه و بعضاً سعدیه داشته و داریم. مشابه این رفتارهای هنری با محتوای مذهبی در فرهنگ عامۀ تهران و محلههای اطراف، در ری و ابن بابویه پیرامون صحن حرم حضرت عبدالعظیم رواج هم داشت که مثال نقد آن را میتوان در فضای بینالحرمین امروز در کربلا دید؛ به شکلی که کسی یا گروهی در آن فضا میخوانند و یا آیینی را به جا میآورند. بنابر این هنر خیابانی امری چندان جدید در فرهنگ ایرانی نیست.
اجراهای هنری خیابانی و دورهگردی با تاریخ شهرنشینی گره خورده است و گویی زندگی شهری به این قالب ارائۀ هنری نیازمند است. به طور کلی هنرمند خیابانی یک خدمت اجتماعی ارائه میدهد چراکه فضای شهر را تلطیف میکند و از فشارهای زندگی در کلانشهرها میکاهد و شهر را محل دلپذیرتری برای زندگی میکند. همۀ ما تجربۀ این را داشتهایم که با سرعت و مشغلۀ زیاد در پیادهروها و دیگر محلهای عمومی در گذر بودهایم و ناگهان صدایی دلنشین یا کلامی زیبا فضای ذهنی ما را عوض کرده و لحظات آرامی را برایمان ساخته است؛ به دور از آن مشغلۀ ذهنی. شاید حتی تمامی ساعات روز ما را تحت تأثیر قرار دهد.
البته نکتۀ ظریفی هم در این میان وجود دارد، امروزه برخی از کارگران خیابانی به فراخور زمان یا معاش نقاب یک هنرمند خیابانی را به چهره میگذارند. مثلاً شخصی که تا دیروز اسپند میفروخت یا پشت چراغ راهنمایی رانندگی شیشۀ اتومبیلها را پاک میکرد بدون هیچ آموزشی و تنها با اجارۀ روزانۀ یکی از ادوات موسیقی میخواهد نقش نوازندگان را اجرا کند، یا با برتن کردن یک لباس یا نقاب نقش یک بازیگر خیابانی را ایفا کند و مردمی هم که امروزه فراغتی برای خوب دیدن و شنیدن ندارند به احترام یا به نام هنر، چند تومانی صدقه میدهند. صرف وقت در کنار هنرمند خیابانی و تقدیم وجهی به او نیکوست ، اما این امر نباید جنبۀ صدقه داشته باشد چراکه شأن هنر بالاتر است. فکر میکنم نهادهای فرهنگی و شهرداری اگر قصد انجام کاری در این زمینه دارند می باید با حمایت از هنرمندان خیابانی آنها را به آفرینش بیشتر در فضای شهری تشویق کنند و با رایزنی با نهادهای ذیربط امنیت اجتماعی آنها را تأمین کنند. امروزه در بسیاری از شهرهای خرد و کلان از وجود هنرمندان خیابانی بهره میگیرند. حتی به واسطۀ حضور هنرمندان خیابانی برخی شهرها یا محلهها جاذبۀ توریستی و شهرتی عالم گیر پیدا کردهاند. البته این رویه از گذشتۀ دور تا همین چند دهه پیش در شهرهای مختلف ایران هم رایج بوده است. مانند آواز خواندن در وقت غروب کنار زایندهرود و شبنشینی های حافظیه.
برخی از آفرینشهای هنری فقط در خیابان و میان مردم به وجود می آید. این قالبها را میتوان در هنرهای نمایشی، موسیقی و هنرهای تجسمی؛ همچون چاوشی خوانی یا نقاشی قهوه خانه مشاهده کرد. اجرای نمایش موسیقایی «حاجی فیروز» با ظاهر سرخ و سیاهش نیز یکی از همین موارد است که هر جزء آن ارزش مداقه و مطالعه دارد.
سیاهی در فرهنگ ایران در برابر روشنی است که در اشعار شاعران فراوان بدان پرداختهاند. شب یلدا که در ژرفای زمستان است آغاز رویش دوباره خورشید را یادآوری میکند که از دل سیاهی بیرون میآید چراکه خورشید منشأ نور و گرما است که نماد آن سرخی است. این سمبلی بسیار کهن در تاریخ سرزمین ما است. برخی گفتهاند میوههای سفرۀ شب یلدا از آنرو قرمز است که به استقبال خورشید میرود. اوج سرخی آتش به روشنی پیرامون و گذر از سیاهیها میانجامد. لباس حاجی فیروز هم سرخ است و صورت او سیاه و ایندو نشانهای است از نور و روشنایی، از پایان سرمای زمستان و رویش دوبارۀ زندگی. این فقط اشارهای خرد به یک دور تکراری نیست، بلکه امید را متذکر میشود و میگوید که میتوان "از نو" برای "روزنو" مهیا شد. به واقع شاید بتوان حاجی فیروز را ادامۀ شبِ طولانی یلدا دانست. در آنجا هم دو رنگ اصلی سرخی سفره و سیاهی شب است و از دل سیاهی نور و روشنایی سر میکشد و گسترش مییابد.
اما حاجی فیروز با آنکه در خردهفرهنگهای ایرانی به شکلهای مختلف لباس میپوشد و ظاهر میشود اما در همگی آنها دو رنگ اصلی سرخ و سیاه را با خود دارد.
مستوفی در کتاب خاطراتش، که اهمیت آن بر جویندگان تاریخ معاصر پوشیده نیست، از «آتشافروز» نام میبرد. هدایت هم توضیحی در این مورد دارد که به حاجی فیروز امروزی شباهتهای بسیاری دارد. در هردو روایت رنگهای سرخ و سیاه با واسطۀ آتش جایگاهی دارند. مهدی اخوان ثالث کتابی دارد با نام دوزخ اما سرد به واقع برای ساکنان سرزمینهای یخزدۀ سیبری ،آتش معنای رستگاری و نجات از دوزخ را داشت. از اینرو آتش به سر یا آتشافروز که گاهی نماد کلاه سرخ جای آن را میگیرد میتواند ما را به زمانی که پیشینیان در جستجوی سرزمینی گرم به این سوی جهان روی آوردهاند، بازگرداند. در آن زمان که آتش پاککننده و هستیبخش و ستودنی بود.
در مجموع حاجی فیروز دارای دو رنگ اصلی مشکی و قرمز است که یکی زندگی و سرزندگی و دیگری فائق آمدن بر تباهی و رخوت و نوزایی را تداعی میکند. فیروز، فیروزه و پیروز از نامهای دیرین و خجسته ایرانی است که هنوز هم به آن با چنین نگاهی نگریسته میشود و ریشۀ آن را میتوان در باورها و تاریخ کهن ایرانیان هم یافت. به هر روی او همیشه پیک خورشید بهاری و پیامآور نوروز است. در آیینهای کهن ایرانی کسی که همان چند روز نخست سال جدید به بارگاه پادشاهان وارد میشده و آمدنش نویدبخش فرارسیدن نوروز بوده است و تحفههایی از گیاهان بهاری مانند سنبله و گیاهان خوراکی مانند برنج و گندم را به همراه میآورده است.
حاجی فیروز در تهران پیراهنی گشاد و بلند برتن داشت، شلوار او همان رنگ سرخ پیراهن بود. شالی از همان جنس و رنگ و گاهی یراقدوزی شده همراه با زنگولهای به کمر میبست. کفش حاجی فیروز شکلی متفاوت داشت که طنازی را بر او هموار میکرد، گاهی چکمه یا دمپایی و یا گیوه و نعلین.
کلاه حاجی فیروز اهمیتی دوچندان دارد زیرا بایستی در بالای آن نور و گرمای آتشی را به سامان میکردند. این کلاه آتشین در گفتارهای پیشینیان آمده است. اما کلاه میبایست جلوۀ آتشگونۀ او را کامل میکرد. گاهی کلاه زیوری هم داشت و آن را تشبیه به تاج حاجی فیروز میکردند. این اواخر کلاه بوقی از جنس مقوا جای آن را میگرفت.
گفتار حاجی فیروز هم وزن و قافیه دارد و هم در پارهای موارد آواز است. یعنی کلامی بیوزن و قافیه است؛ مانند: آی آقایون، آی خانوما، عید اومده… او پُرگوست اما همۀ حرفهایش چندان روشن نیست؛ مانند: سَرام و بَرِیکُم (سلام و علیکم). در گذشته گاهی کسی حرفهایش را بازگو میکرد، شبیه به شخصیت بابا یا مرشد در خیمهشب بازی و عروسک مبارک؛ جالب است که آن هم سیاه است. حرفهای حاجی فیروز هم طنز و هم فکاهی است اما ریشه در حرفهای مردم دارد. او با آنکه بشارت سال نو را میدهد و بهار در راه را نوید میدهد، اما گزارشی یا شکوایی هم از آنچه در سال گذشته بر مردم رفته بیان میکند؛ مانند: ای سال برنگردی، بری دیگه برنگردی، سالی که گذشت سال بد بود! سالی بد و بد ز بد بَتَر بود. و بالاخره گاهی مخفیکاری هم دارد و در کلامش راز و رمزی را نهفته میکند و به کنایه میگوید.
او با آنکه خواننده نیست اما میخواند. با صدایی شبیه به کلاغها که صدایی مطبوع ذوق ایرانی نیست، اما معنای خبررسانی دارد. حاجی فیروز نوازنده نیست، اما سازی را به کار میگیرد؛ چون دایرهزنگی، جنگله، سنجِ سرانگشتی و در برخی موارد تمبک که به گردن میآویزد و در حین کوچهگردی مینوازد. او با آنکه بزرگسال است اما گاهی نمایشی کودکانه دارد. اجرای حاجی فیروز با نوع خاصی از حرکات بدن همراه است که به رقص شکسته میماند، که رقصهایی خاص مردان و البته خندهآور است. حاجی فیروز فقیر بینیازی است و در کلامش نوعی پوچی دنیا برجسته میشود.
یاد دارم یکی از شوخیهای او با مردم به ویژه آقایان شیکپوش آن بود که از آنها میخواست چند تومنی عیدی به او بدهند در غیر این صورت باید صورت سیاه و روغنی او را ببوسند و در حالی که به شکل مُضحکی صورتش را جلو میآورد این شعر را میخواند: ارباب خودم سرامُ بَرِیکُم، نوروز اومده ماچی به لُپِیکُم… و البته کسبه و عابران با خنده و خوشرویی عیدی و شادباشی به او میدادند.