نکاتی درباره این روزهای ما و ماجرای اوکراین

هرچه باشد همه ما ایرانیان خودمان را موظف به اظهار نظر می دانیم. آن هم نه صرفا یک اظهار نظر تحلیلی و علمی. انگاری اسلحه پس گردنمان گذاشته اند تا صراحتا اعلام موضع کنیم و یک طرف دعوا بایستیم. چیزی به اسم بی طرف و تماشاگر هم نداریم. کسی حوصله شنیدن تحلیل و نقد و این حرف ها را هم ندارد. با این حال من فکر می کنم برای گریز از این ابتذال فراگیر و تن ندادن به دوقطبی های مضحکی که فرجامی جز فرسایش روح و روان آدمی را در پی ندارد چاره ای نداریم جز آن که بی اعتنا به هیاهوی بسیار برای هیچ عزممان را جزم کنیم تا با همان مخاطب اندکی که گوش هایش را در اختیار غوغاییان قرار نداده سخن بگوییم. با این امید که: یک شمع از این مجلس صد شمع بگیراند.
نه شرقی نه غربی،‌ یک شعار است اما برخلاف آن چه عده ای می پندارند یک شعار صرفا تزئینی برای سر در یک وزارتخانه نیست. شعاری است که مبنای یک اندیشه را شکل می دهد و ما در ذیل این شعار، بنیان یک شیوه از زیست را پی می افکنیم. اصولا همه انقلاب ها با سودای استقلال و آزادی شکل می گیرند. استقلال و آزادی چنان درهم تنیده اند که نمی توان آن ها را از یگدیگر منفک کرد. در ذیل استقلال ..

هرچه باشد همه ما ایرانیان خودمان را موظف به اظهار نظر می دانیم. آن هم نه صرفا یک اظهار نظر تحلیلی و علمی. انگاری اسلحه پس گردنمان گذاشته اند تا صراحتا اعلام موضع کنیم و یک طرف دعوا بایستیم. چیزی به اسم بی طرف و تماشاگر هم نداریم. کسی حوصله شنیدن تحلیل و نقد و این حرف ها را هم ندارد. با این حال من فکر می کنم برای گریز از این ابتذال فراگیر و تن ندادن به دوقطبی های مضحکی که فرجامی جز فرسایش روح و روان آدمی را در پی ندارد چاره ای نداریم جز آن که بی اعتنا به هیاهوی بسیار برای هیچ عزممان را جزم کنیم تا با همان مخاطب اندکی که گوش هایش را در اختیار غوغاییان قرار نداده سخن بگوییم. با این امید که: یک شمع از این مجلس صد شمع بگیراند.
نه شرقی نه غربی،‌ یک شعار است اما برخلاف آن چه عده ای می پندارند یک شعار صرفا تزئینی برای سر در یک وزارتخانه نیست. شعاری است که مبنای یک اندیشه را شکل می دهد و ما در ذیل این شعار، بنیان یک شیوه از زیست را پی می افکنیم. اصولا همه انقلاب ها با سودای استقلال و آزادی شکل می گیرند. استقلال و آزادی چنان درهم تنیده اند که نمی توان آن ها را از یگدیگر منفک کرد. در ذیل استقلال است که می توان آزادانه زیست و در پرتو آزادی است که می توان استقلال خویش را حفظ کرد. انقلاب کوبا نیز وقتی به پیروزی رسید با همین دعوی استقلال و تن ندادن به قدرت های بزرگ توانست توده های مردم را جذب کند و اگر نبود فتنه گری های دولت وقت آمریکا و برانگیختن کوبایی های تبعیدی علیه انقلاب ریشوها و به بار آوردن رسوایی بزرگی به نام خلیج خوک ها، شاید هیچ وقت رهبران آن جزیره کوچک مجبور نمی شدند به سمت اتحاد جماهیر شوری غش کنند. اگر هم ته دلشان نسبت به شوروی آن روزگاران ارادتی وجود داشت از ترس مردم آن را ابراز نمی کردند اما آمریکایی ها آن قدر بهانه به دستشان دادند تا دیگر کسی آن ها را بابت شرق پرستی شان سرزنش نکند. نه شرقی نه غربی، در سرزمین ما نیز با اقبال عمومی مواجه شد. هنوز هم هستند کسانی که دل در گرو این شعار دارند و آن را از مهم ترین مبانی ارزشی انقلاب می دانند. اما بد نیست بدانیم نه شرقی نه غربی دقیقا به چه معناست و یا در زمانی که طرح شد به چه معنا بود؟ ابتدا این را نباید از یاد برد که علی رغم همه چپ زدگی هایی که روشنفکران و حزب اللهی های ما داشتند این انقلاب یک پسوند اسلامی را هم همواره با خود حمل می کرد. و همین پسوند یعنی ما به همان اندازه که با نظام سرمایه داری مشکل داریم با قطب مقابل آن یعنی نظام کمونیستی هم مشکل داریم. حتی برخی از تئوریسین های انقلاب صراحتا می گفتند که اگر با برخی از چپ ها همسخنی داریم این همسخنی صرفا در مرحله نفی نظام سرمایه داری است و پس از آن مارا با این جماعت کاری نیست. یعنی با بخش سلبی گفتمان چپ شاید کمی همدل باشیم اما در مقام ایجاب ما خودمان صاحب شیوه و تفکریم و قرار نیست به همان راهی برویم که این جماعت می روند. وقتی می گفتیم نه غربی در حقیقت این غرب صرفا غرب جغرافیایی نبود. حتی غرب اقتصادی هم نبود. غرب سیاسی بود. غربی بود که دعوی سلطه بر جهان را داشت و می خواست یک شکل و شیوه از زیستن را به جهانیان تحمیل کند. به صورت واضح منظورمان از غرب آمریکا بود. وقتی هم می گفتیم تهاجم فرهنگی غرب، منظورمان فرهنگ آمریکایی بود. فرهنگی که اصل و اساس آن بر مصرف بنا شده بود. شاید بسیاری از کشورهای غربی هم با ما از این منظر همداستان بودند و نمی خواستند از حیث فرهنگی زیر بار سلطه آمریکایی ها بروند. از آن طرف هم وقتی می گفتیم شرق منظورمان شرق جغرافیایی و اقتصادی نبود. ما به طور مشخص با شوروی مشکل داشتیم و در حقیقت کمونیسم روسی و امپریالیسم را دو روی یک سکه می دانستیم. در همان روزها ما شیفته ژاپنی ها بودیم. سریال ها و فیلم های ژاپنی مهم ترین محصولات فرهنگی مصرفی ما بودند. حتی کودکانمان بیش از هر چیز دیگری کارتون ژاپنی می دیدند. سیاستمداران ما از ژاپن اسلامی حرف می زدند و آرزو می کردند روزی برسد که ما هم بتوانیم جا پای مردم ژاپن بگذاریم. کشوری توسعه یافته اما منظم و اخلاق مدار و نه همانند آمریکایی ها توسعه یافتگان ولنگاری که با رسانه هایشان سکس و خشونت را ترویج می کنند و تیشه به ریشه اخلاق و انسانیت می زنند. در حقیقت ما قرار بود ذیل شعار نه شرقی نه غربی، زیر بلیط هیچ ابرقدرتی نرویم. هم با شرق رابطه داشته باشیم و هم با غرب اما با صاحبان زر و زور و تزویر میانه ای نداشته باشیم.
یکی به نام دفاع از دموکراسی و حقوق بشر، ظلم می کرد و آن دیگری به نام گسترش برابری و عدالت مردم را به خاک سیاه می نشاند. ما می خواستیم به هر دوی آن ها نه بگوییم. این که چنین تفکری چه قدر امکان تحقق داشت بحث دیگری است اما همین تمنا و طلب مستقل بودن و در مقابل زورمندان عالم سر تعظیم فرود نیاوردن با شکوه بود. حالا بعد از این همه سال می توانیم بگوییم اشتباه کردیم و زیادی آرمان گرا بوده ایم. یا می توانیم بگوییم می خواستیم چنین باشیم اما زورمان نرسید، اما این که ماجرا را از اصل و اساس دیگر گونه جلوه دهیم و بگوییم این شعار مال زمان جنگ سرد بوده است و توجیهاتی از این دست، نهایت مردرندی است و مخاطب را ساده لوح فرض کردن. امروز هم بحث بر سر این نیست که از پوتین حمایت کنیم یا نکنیم، بحث بر سر این است که اولا این حمایت یا عدم حمایت را به نام انقلاب و دین انجام ندهیم که در این صورت به تناقض های عجیبی برمی خوریم که هیچ رقمه نمی توانیم آن ها را توجیه کنیم. دیگر آن که هرکاری که می خواهیم انجام دهیم اندکی عقل و تدبیر را هم ضمیمه آن کنیم تا فردا روز اگر اتفاق دیگری رخ داد و مجبور شدیم سیاستمان را تغییر دهیم دستمایه تمسخر خلق الله نشویم. اگر می گوییم آمریکا قابل اعتماد نیست ـ و این حرف، حرف کاملا درستی است ـ این را از خاطر نبریم که در عالم سیاست هیچ کشوری قابل اعتماد نیست. اوکراینی های فلک زده با جبر جغرافیایی چه می توانستند بکنند؟ اگر خودشان را به آمریکا و اروپا و ناتو نمی چسباندند اوضاعشان خوب بود؟ اگر می رفتند زیر بلیط حکومت پوتین عاقبت به خیر می شدند؟ آن ها نباید به آمریکایی ها اعتماد می کردند. سلمنا. آیا پوتین و روسیه قابل اعتمادند؟ برخی از دوستان طوری از روسیه دفاع می کنند کانه ما در مقابل اوکراین قرار گرفته ایم. تمسخر رئیس جمهور اوکراین چه معنایی دارد؟ خدای ناکرده اگر فردا روزی ما دچار چنین مصیبتی شدیم می پسندید که دیگران رئیس جمهور مارا و گذشته اش را این طور به ریشخند بگیرند؟ همین فردا اگر رژیم اشغالگر صهیونیستی حماقتش گل کرد و خواست به ما حمله کند فکر می کنید چین و روسیه کار و زندگیشان را ول می کنند و در حمایت از ما خودشان را به مخاطره می اندازند؟ آن ها بیش از هرچیز دیگری به فکر منافع خویشند. منافعی که حاضرند به خاطر آن هر کاری اعم از قتل و غارت و تقلب و سرکوب انجام دهند. آیا ما با این همه دعوی اخلاق مداری و حمایت از مظلومان عالم، حاضریم به راحتی در کنار آنان قرار بگیریم و توجیه گر سیاست های درست و غلط آن ها باشیم؟ برگردیم به آغاز سخن: استقلال و آزادی تنها و تنها و تنها با اهمیت دادن به مردم به دست می آید و لاغیر. بدون مردم نه استقلالی وجود خواهد داشت و نه از آزادی خبری هست. قدرت واقعی و بهتر است بگویم حقیقی با مردم است که فرمود: یدالله مع الجماعه. قطعا توانمندی نظامی در روزگاری که گرگ های فراوانی اطراف مارا فرا گرفته اند از اوجب واجبات است اما از خاطر نبریم که توانمندی نظامی اگر با رضایت عامه مردم گره نخورد راهی به دهی نخواهد برد. سفر روسِ‌ جلال آل احمد را بخوانید. در اوایل دهه چهل به صراحت از فروپاشی شوروی سخن می گوید چرا که آشکارا می بیند مردم به راه خودشان می روند و حکومت سوداهای دیگری در سر دارد. اتحاد جماهیر شوروی با آن همه عظمت و کلاهک هسته ای و پرتاب موشک به فضا و دیگر شعبده بازی های محیرالعقول در نهایت بازی را به مک دونالد باخت و همه هیبت پوشالی اش در کسری از ثانیه در مقابل دیدگان میلیاردها بیننده متحیر فرو ریخت. از تاریخ عبرت بگیریم و به اندازه و میزانی که اهل حکمت می دانند با جهان و جهانیان سخن بگوییم. آری. دیگر شرق و غرب به معنای مصطلحش وجود ندارد. جهان یکسره جهان غربی است. چین که روزگاری دعوی کمونیسم داشت امروزه از سرآمدان جهان سرمایه داری است و روسیه نیز که روزگاری معترض توسعه طلبی های جهان غربی بود بیش از هر کشور امپریالیستی در این سال ها به دیگر کشورها تجاوز کرده است. به قول خواجه شیراز: چون نیک بنگری همه تزویر می کنند. جنگ و تجاوز بد است. تحت هر شرایطی و ذیل هر عنوانی. آن ها که در چنین مواقعی به جای محکوم کردن متجاوز و همدردی با مصیبت دیدگان، بلافاصله به دنبال دوقطبی سازی هستند و فی المثل به طرف مقابلشان حمله می آورند که: پس چرا حمله به یمن را محکوم نمی کنید و مقابل سفارت عربستان نمی روید،‌ خودشان چرا دست به کار نمی شوند؟ این عزیزان که نیاز به مجوز و این حرف ها هم ندارند. هر وقت دلشان بخواهد از دیوار صاف هر سفارتخانه ای بالا می روند. خب، برادر من! شما، هم تشریف ببرید جلوی سفارت عربستان و هم قدم رنجه بفرمایید تا دم در سفارت روسیه. از هر دو حرکت حماسی تان هم فیلم و عکس تهیه بفرمایید در اثبات حق طلبی و انصافتان. نمی شود که بام تا شام همگان را به سیاسی کاری و بی انصافی متهم کنید و خودتان قدمی در راه دعاویتان برندارید.
در این که عده ای آدم ناحسابی وجود دارند که اگر در پای چشم آبی ها و موبورها، خاری برود این ها شب و روزشان یکی می شود اما اگر همسایگانشان تکه تکه هم بشوند ککشان نمی گزد حرفی نیست اما به جای تمسخر و فحاشی کارهای دیگری هم می توان انجام داد. این را هم در نظر بگیرید که بخشی از این رفتارها و واکنش های احمقانه به نوعی پاسخ به کنش های حکومت است. خیلی ها این رفتارها را صرفا به دلیل لجبازی با حکومت انجام می دهند. وگرنه، بسیاریشان نه با کودکان یمنی مشکل دارند و نه خیلی عاشق چشم و ابروی اوکراینی ها هستند. آن ها نگاه می کنند ببینند رسانه های رسمی چه می گویند تا عکسش را انجام دهند. نوعی اظهار وجود. این که چه شد به این جا رسیدیم خود جای تامل فراوان دارد. مخلص کلام این که: جهان، آبستن حوادث غریبی است. آن چه اتفاق افتاده است را نمی توان یک اتفاق ساده فرض کرد. در این جهان پر آشوب ما باید کماکان مستقل باشیم و در عین حال که با همه جهان از منظر مصلحت و حکمت و عزت مراوده داشته باشیم از یاد نبریم که به جای تکیه کردن به غرب و شرق باید مردم را جدی گرفت که این مردم تنها سرمایه های این آب و خاک هستند. ده دوازده سال پیش که حس کردم برخی از اهل قدرت دارند به سمت قدرت های به اصطلاح شرقی غش می کنند در ترکیب بندی سرودم:
نشانی از خرد، فرهنگ، از آیین نمی ماند
اگر خردک نشانی هست بعد از این نمی ماند
در آشوب سواران نقشی از فرزین نمی ماند
در آن هنگامه موعود روس و چین نمی ماند
و…الخ.
هنوز هم حرف همان است.