وزیر مدل بالا!
شک نکنید این خاطره تلخ، از هر نظر با مراد و مقصود این یادداشت و سخنان مرد شماره یک نظام آموزش عمومی جمهوری اسلامی ایران، ربط دارد، ربط مستقیم. چندی پیش، من و همسرم به اتفاق خانواده یکی از دوستان، به سینما رفتیم. بلیط اینترنتی خریدیم و عزم تماشاخانه کردیم. دیدیم سالن انتظار، خلوت است چون صندوق ذخیره ارزی! ما جمعا پنج نفر بودیم. زوج جوانی هم آمدند و شدیم هفت نفر. از حق نگذریم سالن کوچک؛ بسیار شیک و مجهز بود. صندلی ها خوب و تمیز بودند و تهویه عالی. فیلم شروع شد. بعد از شش هفت دقیقه، زوج بسیار جوان، سالن را ترک کردند. ما پنج نفر، طوری همدیگر را نگاه کردیم که گویی آخرین بازماندگان سپاه درهم شکسته ی مدافعین هنر هفتم هستیم و بر ماست؛ ماندن و دل سپردن به قصه پرغصه آکتورهای فیلم. فیلم تمام شد و بیرون آمدیم. با خودم فکر می کردم اصولا پول بلیط ما چند نفر، جوابگوی مصرف برق و دیگر هزینه های دو ساعته آن سالن بوده یا نه؟ این غصه بر دلم ماند تا این که چند روز پیش مصاحبه با یکی از کارگردان های مشهور کشور را خواندم. مصاحبه گر گفته بود: «به سینمای آزادی رفتم تا فیلم شما را ببینم، اما متصدی آنجا گفت، باید..
شک نکنید این خاطره تلخ، از هر نظر با مراد و مقصود این یادداشت و سخنان مرد شماره یک نظام آموزش عمومی جمهوری اسلامی ایران، ربط دارد، ربط مستقیم. چندی پیش، من و همسرم به اتفاق خانواده یکی از دوستان، به سینما رفتیم. بلیط اینترنتی خریدیم و عزم تماشاخانه کردیم. دیدیم سالن انتظار، خلوت است چون صندوق ذخیره ارزی! ما جمعا پنج نفر بودیم. زوج جوانی هم آمدند و شدیم هفت نفر. از حق نگذریم سالن کوچک؛ بسیار شیک و مجهز بود. صندلی ها خوب و تمیز بودند و تهویه عالی. فیلم شروع شد. بعد از شش هفت دقیقه، زوج بسیار جوان، سالن را ترک کردند. ما پنج نفر، طوری همدیگر را نگاه کردیم که گویی آخرین بازماندگان سپاه درهم شکسته ی مدافعین هنر هفتم هستیم و بر ماست؛ ماندن و دل سپردن به قصه پرغصه آکتورهای فیلم. فیلم تمام شد و بیرون آمدیم. با خودم فکر می کردم اصولا پول بلیط ما چند نفر، جوابگوی مصرف برق و دیگر هزینه های دو ساعته آن سالن بوده یا نه؟ این غصه بر دلم ماند تا این که چند روز پیش مصاحبه با یکی از کارگردان های مشهور کشور را خواندم. مصاحبه گر گفته بود: «به سینمای آزادی رفتم تا فیلم شما را ببینم، اما متصدی آنجا گفت، باید تعداد تماشاگران به ۸ نفر برسد تا بتوانیم فیلم را اکران کنیم.»… یعنی چه؟ یعنی کسی به سینما نمی رود. به خاطر گرانی بلیط؟ خیر.
همچنان که رسیدن تیراژ کتاب در یک کشور ۸۵ میلیون نفری به پانصد جلد رسیده و مدعی ترین روزنامه های کشور هم بیست سی هزار تا بیشتر چاپ نمی کنند و همان هم بر دستشان می کند باد، سینما نیز خواهان ندارد و صرفا پای پول در میان نیست. قدری پیچیده تر است. درست از همین جا می خواهم بروم سراغ اظهارات صادقانه رضا مرادصحرایی، وزیر آموزش و پرورش کابینه سید محرومان. وزیر در وصف برکات برخی مدارس ویژه کشور که توسط شخصیت های مهم اداره می شوند، به این اشاره می کند که این مدارس، خدماتی ارائه می دهند که حتی دانشگاه نیز نمی تواند چنین خدمتی بکند. مصاحبه گر به این اشاره می کند که فقط بچه پولدارها می توانند سر از این مدارس دربیاورند. وزیر در یک فراز به یاد ماندنی و عالمانه، دو گزاره تاریخی و حکیمانه بر زبان جاری کرده و می گوید:
۱.به زور که نمی روند… فرد می رود این مدارس را انتخاب می کند. در کجای دنیا این طوری نیست؟
۲.شما وقتی ماشین مدل بالاتری بخواهی تهیه کنی، باید پول بیشتری پرداخت کنی!
به قول ظریفی، آدم پول اگر داشته باشد، می تواند ماشین مدل بالا بخرد. اما انصاف نیست که راهی نباشد برای داشتن وزیر مدل بالا! بگذریم… چرا به باور من، سخنان مرادصحرایی صادقانه و در عین حال مهم است؟
اول: وزیر، به عادت مرسوم، می توانست قضیه را درز بگیرد و ادعا کند کیفیت مدارس دولتی، به مراتب از مدارس غیرانتفاعی بهتر بوده و مدارس نروژ نیز به ما حسادت می کنند و اصلا در کشور، چیزی به نام بی عدالتی در توزیع امکان و فرصت آموزش نداریم. اما نه تنها چنین نکرده و به قاعده مرسوم «همینه که هست» پناه نبرده، از آن دفاع هم کرده است.
دوم: وزیر، به یک الگوی مقایسه ای آشنا اشاره می کند که برای ما ایرانیان بسیار ملموس و مشهور است. ماشین! برای بسیاری از ما ایرانی ها، مهم است ببینیم چه کسی بر چه مرکبی سوار است. نه تنها در سطح عمومی جامعه، در دربانی نهادها و ساختمان های دولتی هم، اگر شما با یک پراید یا سمند قصد ورود داشته باشید، نگهبان؛ غالبا با لحن خاصی می پرسد: «با کی کار داری؟ ها؟» ولی اگر یک شاسی بلند یا سدان گرانقیمت زیر پایتان باشد؛ با تعظیم زاویه قائم مواجه می شوید! وزیر نیز نشان داده که نه تنها با این الگو غریبه نیست، بلکه دربست قبولش دارد.
بر اساس منطق قیاسی جناب وزیر، مدارس دولتی کشورمان غالبا یا پیکان هستند یا نهایتا پراید (لاسیتک ها صاف، بیمه دوماه، آینه افتاده، راهنما کار نمی کند، اول هل بدید روشن شه بعد کیپ بشینید جاتون بشه هشت نفرید ده نفر که نیسیتد، مقداری روغن سوزی تعمیرگاه بردم گفت درست نمیشه باهاش مدارا کن). براساس همین الگو، مدرسه غیرانتفاعی؛ مرسدس و بی.ام.دبلیو نباشد، کمتر از تویوتا نیست. (ماشین هوشمنده؛ منتظر باشید الان بر اساس سوابق کارت اعتباریتون، موسیقی مناسب پخش می کنه).
وزیر می پرسد: کجای دنیا اینطوری نیست؟ کدام بخش این سوال را می توان به چالش کشید؟ ظاهرش را؟ نه. راست می گوید در اغلب کشورهای جهان، مدارس بسیار ویژه و وی.آی.پی وجود دارند که کیفیت خدمات آموزشی و تربیتی آنها، به طور شگفت انگیز و سرنوشت سازی، خاص و اعلا است. اما بخش مستوری هم در این سوال وجود دارد که شایان چالش است. بخشی که مربوط به وضعیت مدارس دولتی در دیگر کشورهای جهان است و در مورد آنجا می توان گفت؛ وی.آی.پی نیستند اما استاندارد کامل دارند. لذا از وزیر بپرسیم: اگر در حق کشور کم لطفی نکنید و نخواهید ایران را با فقیرترین کشورهای آفریقایی مقایسه کنید؛ به ما بگویید در کجای دنیا کیفیت آموزش در مدارس دولتی تا این حد پایین است؟ در کدام کشورها مدارسی داریم که مدیر، برای پرداخت پول قبض آب و برق و گاز، کاسه گدایی دست بگیرد؟ در کدام کشور دنیا برای چاپ کارنامه پول می خواهند و کاغذ سفید طلب می کنند؟ در کجای دنیا، دولت به منظور خودشیرینی برای حاکمیت و حوزه علمیه، بدون توجه به حق و حقوق معلمان حق التدریسی و حتی بدون عنایت به مانع بودجه، به راحتی با طرح امین، جاده استخدام هزاران طلبه در مدارس را هموار می کند؟ اصلا می توانید سرانه فضای ورزشی و علمی دانش آموزان در مدارس دولتی ما را با کشورهای پیشرفته آسیایی مقایسه کنید؟ سوال مهمتر این است: در کجای دنیا، وزارت آموزش و پرورش تا این اندازه سیاسی شده؟ در کجای دنیا از رئیس جمهور سابق و وزیر و رئیس سابق پارلمان بگیر تا هزار فامیل های متصل به حکومت، صاحب مدارس غیرانتفاعی پول ساز هستند؟ آیا این بزرگان، به منظور کادرسازی و انتقال تجربه و دانش به نسل بعدی مدرسه تاسیس کرده اند، یا احیانا به نیکی دریافته اند که سود یک سال مدرسه آنان برابری می کند با کل میزان حقوق دریافتی دوران خدمت؟ آیا این روشن ترین و دم دستی ترین مظهر رانت و آلوده شدن فضای آموزش به ثروت اندوزی نیست؟ حال بگذریم از آن هزاران میلیارد تومان رانت عظیم دیگری که در موسسات کنکوری عاید کسانی می شود که آنها نیز به نوعی رانت حکومتی دارند و همه بر خوان هزار رنگ نشسته اند.
آن میلیون ها خانواده ای که بر اساس الگوی واضح وزیر، فرزندشان را به «مدارس پیکانی» می فرستند، منتظرند که فرزندشان در رقابت با شاگردان «مدارس مرسدسی» پیروز شوند! اما خودمانیم انتظاری ست بسی عبث. شاید هم بچه های مدارس دولتی و هم شاگردان مدارس غیرانتفاعی، به خوبی در جریان این تفاوت و شکاف طبقاتی هستند و آن کوچولوهای نازنین هم می دانند که آنها نیز به واسطه ثروت بابا و مامان، در قشر قدرتمندان جامعه هستند. اگر فرداروزی یک بچه پیکانی ایده آلیست به بچه مرسدسی ها بگوید: مراقب باشید همه ما سرنشینان یک کشتی هستیم. یحتمل چنین پاسخی خواهد شنید: یک کشتی نه، یک دریا. همه ما در یک دریای طوفان زده هستیم. ولی ما در کشتی کروز و شما در قایق چوبین!
حالا سراغ سوال مهمتری برویم: فصل مشترک اغلب دانش آموزانی که در مدارس پیکانی و مرسدسی پرورش یافته اند، چیست؟
پاسخ این است: نوع جهان بینی اکثریت قریب به اتفاق همه این دانش آموزان به دانش، کتاب، فرهنگ، هنر و زندگی، شبیه هم است. بچه مرسدسی درنوجوانی و جوانی جویای کافی شاپ و رستوران باحال می شود و سر از دانشگاه خوب در می آورد، بخش غالب بچه پیکانی ها هم اگر سر از بازار و تعمیرگاه در نیاورند، دسترسی به تفریح ندارند و اگر طالب دانشگاه باشند، در آن رقابت دشوار، بعید است رشته خوب و آینده دار نصیبشان شود. اگر بچه پیکانی کتاب و مجله نمی خواند، در طرف مقابل، بچه مرسدسی هم غالبا تا جایی اهل کتاب است که نمره «خیلی خوب» و بیست بگیرد. اگر بچه پیکانی، توجه چندانی به هنر و سینما و تئاتر و مبانی فرهنگی و سنتی و چیزهای خوب کشور ندارد، در طرف مقابل، بچه مرسدسی هم چنین است. می دانید چرا؟ چون اساسا نظام آموزش عمومی کشور، از بیخ و بنیان، با کتاب و دانش و استدلال و خِرد قهر است و چنین چیزهایی را سمی و خطرناک می پندارد.
اساسا محتوای کتب درسی، چند و چون تربیت معلم، نظام نمرده دهی و ارتقا و تنزل، همگی در راستای «کتاب ستیزی»، «جدل ستیزی» و فاصله گرفتن از فرهنگ و ذهنیت استدلالی است. پولی هم اگر برای کتاب حمایتی خرج شود، در همان مسیر مهندسی فرهنگی، مهندسی اجتماعی و الگوی جامعه پادگانی اخوان سابق جماهیر شوروی است. چرا؟ قبلا اشاره کردم: چون علاوه بر نگرش خاص حاکمیت به مقوله یادگیری و دانش، این وزارتخانه، سیاسی ترین بخش دولت است. در غیاب نظام حزبی منسجم، می توان هر وزارتخانه را تبدیل به حزب کرد و چه حزبی قدرتمندتر از این وزارتخانه پرجمعیت؟ اصلاح طلب و اصولگرا ندارد؛ هر کسی صاحب دولت شود؛ خوب می داند که این پایگاه عظیم رای، باید به درستی به کار گرفته شود. از دیگر سو، در نگاه خود حاکمیت هم، «دانش» و «پرسش»، تا جایی رواست که با اصل «مصلحت» درنیفتد. پس اگر قرار باشد بر اساس یک پیشفرض علمی تخیلی، نظام آموزش و پرورش کشور را متحول کند و دانش آموز را پرسشگر و معلم را پاسخگو بار بیاورد، چند درصد دانش آموزان، حاضرند مهر تایید بزنند بر این «سبک زندگی»، این «نظام حکمرانی» و از آن بالاتر، چند درصد از آنان، حاضرند با این تیپ از مبانی اعتقادی، هستی شناسی و خداشناسی که بدون هیچ نوع مقدمه و استدلال و استنتاجی، به شکل شعار، مداوما تکرار و تکرار می شوند؟
وقتی که ما بزرگترها به جوک های مرتبط با سن و سال رئیس شورای نگهبان قاه قاه می خندیم و آن قدر می خندیم که همه چیز نرمالایز می شود، انتظار داریم این بچه زبل ها، از همه چیز بی خبر باشند؟ ممکن نیست. وقتی که آنان غالبا در گوشی ها و تبلتهایشان، مطالب و نکاتی می بینند که سطح آن، ده ها بار عمیق تر و به روزتر از مطالب قدیمی و توخالی کتاب درسی است، انتظار داریم آنان دچار چالش و تضاد نشوند؟ اینجاست که می توانیم به خوبی بفهمیم پیامدها و عواقب سیاست های شگرف وزارت آموزش و پرورش برای سرنوشت مردم ایران، به مراتب از عملکرد وزارت امور خارجه و واجا و عدلیه و غیره و ذالک، بسی مهم تر است. اگر اندکی منصفانه به تابلوی سیاسی و حقوقی کشور بنگریم، ما عملا در این سرزمین چیزی به نام پارلمان نداریم.
با خیزی که حضرات برداشته اند، ظاهرا قرار است دانشگاه علمی و دارای اعتبار و احترام هم نداشته باشیم. رسانه ملی و فراگیر هم که نداریم. در اقتصاد رانتی و تحریم زده و آلوده به فساد مالی، راهکار و روزنه ای برای مبارزه با تورم و فقر هم نداریم. اما باور کنیم؛ خطرات هیچکدام از این وضعیت های تلخ، به اندازه خطری نیست که در نظام آموزش و پرورش ما جا خوش کرده است. بخشی از تبعات نظام آموزشی مندرس و فرسوده کشور را هم اکنون می بینیم و بخش دیگر نیز بسان قفل آن دکان است دزد که نیمه شبان می برید و چو پرسیدند صدای چیست؛ گفت ساز است؛ فردا صدایش را خواهید شنید.