نیمکت را برداشتیم، به جاش تلویزیون کاشتیم
بهجای تلویزیون در پذیرایی، نیمکت قشنگی گذاشته بودیم تا مهمانهایمان روی آن بنشینند و در نبود تلویزیون، بیشتر با هم حرف بزنیم. ما تلویزیون را از پذیرایی حذف کرده بودیم تا فرصت برای معاشرت با دوستانمان بیشتر شود. راضی هم بودیم از این کار.
مدل تلویزیونی که در اتاق داشتیم قدیمی بود. لابد خوب میدانید که این روزها وقتی از تجهیزات صوتی و تصویری حرف میزنیم، «قدیمی» به چند سال اشاره دارد. خلاصه اینکه در تلویزیون قبلی، امکان اتّصال به اینترنت و نصب برنامههای مختلف کامپیوتری وجود نداشت. به جز این، گاهی عوضکردن وسایل خانه و بهروز کردن آنها، حس همگامی با عصر جدید را به آدم منتقل میکند. درست است که هم اکنون در طراحی فضای داخلی کافهها لوازم و اثاث قدیمی مد شده است؛ ولی این شکل از طراحی لزوماً برای خانه مناسب نیست. باید به آن مکان ها رفت؛ دید و به خانه برگشت. بههرحال، داشتن تلویزیون قدیمی این احساس را به ما میداد که زمان در جایی فریز شده و ما هم در همان نقطه گیرکردهایم. یک دلیل شاید جزئی دیگر هم وجود داشت. وقتی سن آدم از 50 عبور میکند مدام خودش را در معرض این پرسش قرار میدهد که آیا دارم پیر میشوم؟ و بعد به دنبال نشانههای پیری در جسم و در زندگیاش میگردد. خرید وسایل بهروز، شکلی از مبارزه با پیرشدن است انگار. با این کار میخواهی نگذاری خانهات هم کمکم مثل خودت پیر شود! میخواهی بگویی من هنوز جوانم و دارم گامبهگام زمانه پیش میروم. شاید اینها بهانههایی است تا خرید تلویزیون جدید را توجیه کنم.
بههرحال رفتیم و تلویزیون جدیدی خریدیم. ما نیمکت را برداشتیم و به جاش تلویزیون کاشتیم. جملهام ظاهراً کمی فاخر به نظر میرسد؛ ولی انتقادی نیست. پذیراییمان کمی کوچکتر شد به شکلی که وقتی تعداد مهمانان زیاد بود باید بافاصله کمتری کنار هم مینشستند. اگر از زاویهای دیگر نگاه کنیم، در حالت جدید فضا صمیمیتر شده بود. با آمدن تلویزیون جدید به پذیرائی، حالا امکانهای جدیدی داشتیم. مثلاً میتوانستیم به اینترنت وصل شویم و به تماشای برنامههای ویدئویی اینترنتی بنشینیم. اتفاق دیگری هم افتاد. من همان قبلتر هم نسبت به برداشتن تلویزیون از پذیرایی شکوتردید داشتم. به گمانم تحتتأثیر متنهای روشنفکرانه بودم که اساساً نگاه مثبتی به تلویزیون ندارند. میدانید، استدلالم این بود که برای معاشرت بیشتر، تلویزیون را از پذیرایی برداریم غافل از اینکه خود تلویزیون فرصت و زمینه برای معاشرت را بیشتر میکند. دراینخصوص در مطالعات رسانه، نظریه هم داریم. برنامههای تلویزیون میتواند موضوع بحث و گفتگوی افرادی باشد که در مقابل آن نشستهاند. تماشای یک موزیک ویدئوی دهه شصتی میتواند باعث مرور خاطرات زندگی در آن دهه شود. دیدن اخبار میتواند زمینه بحث درباره مسائل روز را فراهم کند، حتی میتوان با جمع فیلمی دید و بعد دربارهاش به گفتگو نشست. در واقعیت هم همین اتفاق افتاد. وقتی در پذیرائی تلویزیون نداشتیم پیش میآمد که سکوتهای طولانی، فضا را کسالتآور میکرد. در این موقعیت من بهعنوان میزبان و بهرسم ادب، باید به دنبال حرفی میگشتم تا سکوت را بشکنم و درست به همین خاطر گاهی مجبور میشدم حرفهای دمدستی مانند سردی یا گرمی هوا و گرانی را وسط بکشم. قرارگرفتن تلویزیون در پذیرایی باعث شد تا همیشه زمینهای برای حرفزدن وجود داشته باشد. تصاویر تلویزیون مانند غذایی بود که اشتهای حرفزدن را برمیانگیخت: «اینو ببین، یادش به خیر»، «این دیگه چه میگه؟»، «عجب حرفی زد»، «چه تصویر نابی»، «عجب آهنگ قشنگی، خوانندش کیه؟» و…
من فکر میکنم که درباره بعضی از وسایل و کالاها، نباید قواعد و دستورالعملهای جهانشمول و به طور مشخص بیزمان و بیمکان صادر کرد. یادم هست که یکبار در شبکه اجتماعی تلگرام جُستاری میخواندم درباره تلویزیون. نویسنده بهطورکلی به تلویزیون (و نه تلویزیون در بستر جامعه ایرانی) تاخته بود و برای تأیید حرف خودش، جملهای از فیلسوف انگلیسی، کارل پوپر، آورده بود. جمله پوپر این بود: «برای کشتن یک جامعه روشی ساده بکار گیرید: بر فرهنگ آنان تمرکز کنید. ابتدا کتاب را از آنان بگیرید و بعد سرشان را درون تلویزیون فروکنید». من برای نویسنده آن متن نوشتم که لزوماً اینطور نیست. کتاب جای خودش، تلویزیون هم جای خودش. نباید یکی فدای دیگری شود. در ضمن باید در مقابل جمله پوپر این پرسش را قرارداد که در کدام جامعه و در چه زمانی؟ من همیشه این را گفتهام که در برابر برخی از نظرات ظاهراً انتقادی و عمیق باید این جمله انگلیسی ساده را آورد: «در سطح نظری موافقم، ولی بستگی دارد»(۱). معتقدم واقعاً همبستگی دارد.
برای مثال ویدئو در سالهای دهه شصت را در نظر بگیرید. آن زمان با محدودیتها و شرایطی که در جامعه ایران وجود داشت دستگاه ویدئو و تلویزیون متصل به آن، از جمله امکانهایی بود که با آن میتوانستیم فیلم ببینیم و روزنهای هر چند محدود به جهان فیلم بگشاییم. یادم هست که در اوایل دهه هفتاد، یکی از استادانم نسخه تصویری اجرای سنفونی شماره 5 بتهوون و همچنین کنسرت باشکوه یانی را به من امانت داد که از تماشای آنها بسیار لذت بردم. پس از آن هم وقتی که گیرنده های ماهواره ای آمد خیلی ها تازه با آن توانستند بفهمند که در دنیا چه خبر است. توانستند برنامه های جذاب و متنوع از هر نوعش را ببینند. لابد می دانید که در طول سال های دهه شصت و اوایل سال های دهه هفتاد، ما در ایران فقط دو شبکه تلویزیونی داشتیم که به جز جمعه ها، غالبا از ساعت 5 عصر تا 11 شب برنامه داشتند. محتوای برنامه ها هم بسیار یکدست، یکنواخت و خستهکننده بود. به همین دلیل می گویم که باید از کارل پوپر، اگر آن جمله واقعا متعلق به او باشد، پرسید که در کدام جامعه و در کدام زمان؟ تلویزیون در زمان هایی برای ما پنجره ای بود به جهان بیرون. برای بعضی ها تلویزیون تنها دلخوشی آن روزهای محدودیت و دشواری بود، تنها روزنه و دلخوشی برای آنکه بتوانند در اتمسفر متفاوتی تنفس کنند. حالا شما بیایید و به آنها جمله ای روشنفکرانه بگویید که همان دلخوشی کوچک را بردار و از پنجره به بیرون پرتاب کن! منظورم آن است که همیشه باید در مقابل قواعد ظاهرا عام روشنفکرانه، یک اما و اگر درشت گذاشت. همه قواعد برای همه جا و برای همه زمان ها قابل بکارگیری و درست نیست. بعضی جمله ها قشنگ اند، ولی فقط قشنگ اند و روایتگر شرایط زندگی واقعی مردمان یک جامعه نیستند و گوینده درکی از زیستن در آن جامعه مشخص ندارد.
امیدوارم از بحث منحرف نشده باشم. حالا ما در پذیرایی خانهمان تلویزیون داریم. شاید کمی جا تنگ شده باشد؛ ولی جهان در پذیراییمان وسیعتر شده است. با آمدن تلویزیون، معاشرت نهتنها کمتر نشد؛ بلکه دامنه بحثها و گفتگوهایمان متنوعتر و خانه گرمتر شد. ما بهجای نیمکت، تلویزیون کاشتیم؛ ولی معاشرتمان هم از رونق نیفتاد. بههرحال هر چیز در جای خودش نیکوست.
۱.In theory yes, but it depends.
