شناخت و باور شاید بیش از هر چیز مبتنی بر مفروضات و ساختههای ذهنی ماست. این مفروضات بیش از هر چیز در «چگونه اندیشیدن؟» در حکمرانی و سیاستگذاری، شایسته توجهاند.
یک پرسش مهم معرفتشناسی اینست که «شناخت چگونه پدید میآید؟» دادهها و اطلاعات را چگونه و با چه «فیلتری» برمیگزینیم و چگونه آنها را تحلیل میکنیم؟
آموزههای معرفتشناسی به ما میگوید که از جمعآوری دادهها تا طبقهبندی آنها تحت عنوان اطلاعات و تا تحلیل و تبدیل آنها به خِرد، همه تحت تأثیر مفروضههای ذهنی و باورهای ماست. گویی روح و روان ما چیزی را تجربه کرده و دانش خود را از پیش به دست آورده است. ارسطو و افلاطون هر دو بر این باورند که «معرفت همواره به کلیات تعلق میگیرد. ما به اشیای خاص تا به آنجا معرفت داریم که آنها را مصادیق امر کلی بشناسیم». پس از قضاوت روحی-روانی درباره یک امر آنچه میماند،تنها تذکر و انطباق و یادآوری است. اینکه چه کسی جاسوس و نفوذی است، گاه با شواهد و مدارک متقن به دست میآید؛ اما گاه براساس مفروضات و تحلیلهای ذهنی به باورهای یک مأمور امنیتی تبدیل میشود. شما با تحلیل به یک باور رسیدهاید باقی میماند به ..