سلمانِ شما و سلیمانِ آنها
اکنون، مرا اینجوری، بدون حلقه ازدواج و بی انگشتری می بینید. لیکن، پیش تر چنین نبودم. این که حلقه ازدواج بر انگشت ندارم؛ دو دلیل دارد. اول این که در یک مقطعی، کم کاری تیروئید و تزریق دوز بالای بربری، کاری کرد که فربه شدم و حلقه در انگشت نمی رفت. بعد که اندکی خودمان را لاغر و موزون کردیم، احتیاجاتی پدید آمد و حلقه ازدواج من و همسرجان، بر ترازوی زرگر نشست و فروخته شد! زر بدادیم و سیم که بهای چندانی نداشت، بر لب طاقچه ماند! انگشترهای زیبای من از یاقوت کبود و سرخ و عقیق و دُرّ و فیروزه و توپاز و سیترین، که پیش تر، هر روز یکی را با جامه هایم ست می کردم، به خاطر کرونا کنار نهاده شدند. چرا؟ از ترس خراب شدن نگین های نازنین و قیمتی انگشتر به خاطر اصابت قطرات الکل و مواد ضدعفونی ! حالا که ظاهرا کرونا رفته، مرا دل و دماغ انگشتربازی و انگشترنمایی نمانده است. ولی خوب … از برکت آن دوران، هنوز هم کمی تا مقداری سنگ شناس و گوهرشناسم. گر اندکی صبوری کنید، در یک گلوگاه و پیچ جالب، گوهرشناسی ام را به ماجرای سلمان فارسی و سلطان سلیمانِ عثمانی، پیوند خواهم زد!
پیش از ماجرای کرونا در تهران، میزبان رفیق شفی..