از باغ گیاهشناسی تا کودکان کار افغانستانی
ولی معاونان دوشهردار بدون هیچ دلیلی در اواخر دوران شهرداری آقای حناچی (آقای مجتبی یزدانی) و در دوران شهرداری آقای زاکانی (آقای جلال بهرامی) از امضا کردن قرارداد آن – علیرغم امضای دانشگاه تهران و موافقتهای هر دو شهردار و مصوبه شورای شهر- سر باز زدند. هر کاری که میتوانستم انجام دادم و گویا دست یا دستهایی پنهان و شاید خباثتی جلوی کار را گرفت.
دگر امید چندانی به تغییر ماجرا، حداقل در دوران مدیریت فعلی ندارم، چون نه در هر دو دستگاه انگیزه ای برای باز شدن گره این کار نیست. شاید اولویت آقایون چیزهای دیگری است و ممکن است برای آن محل نقشههای دیگری در کار باشد. برای من که دو دهه عمرم را سر این پروژه گذاشته بودم، شکست آن دردی است که تا مغز استخوانم را میسوزاند.
از اینها غمناک تر، من به شوق باغ صدها نهال کاشتم، سفرهای زیادی برای جمع آوری بذر و نهال به جاههای مختلف ایران انجام دادم، از کشورهای مختلف گیاه و بذر آوردم، کلی نیرو – علیرغم نداشتن پول – بکار گرفتم و یا حقوقشان را از جیب دادم و یا اصلا ندادم.
بسیاری از داخل و خارج اعلام آمادگی کردند که برای ساخت این باغ به یاری من بشتابند. با شوق و ..
ولی معاونان دوشهردار بدون هیچ دلیلی در اواخر دوران شهرداری آقای حناچی (آقای مجتبی یزدانی) و در دوران شهرداری آقای زاکانی (آقای جلال بهرامی) از امضا کردن قرارداد آن – علیرغم امضای دانشگاه تهران و موافقتهای هر دو شهردار و مصوبه شورای شهر- سر باز زدند. هر کاری که میتوانستم انجام دادم و گویا دست یا دستهایی پنهان و شاید خباثتی جلوی کار را گرفت.
دگر امید چندانی به تغییر ماجرا، حداقل در دوران مدیریت فعلی ندارم، چون نه در هر دو دستگاه انگیزه ای برای باز شدن گره این کار نیست. شاید اولویت آقایون چیزهای دیگری است و ممکن است برای آن محل نقشههای دیگری در کار باشد. برای من که دو دهه عمرم را سر این پروژه گذاشته بودم، شکست آن دردی است که تا مغز استخوانم را میسوزاند.
از اینها غمناک تر، من به شوق باغ صدها نهال کاشتم، سفرهای زیادی برای جمع آوری بذر و نهال به جاههای مختلف ایران انجام دادم، از کشورهای مختلف گیاه و بذر آوردم، کلی نیرو – علیرغم نداشتن پول – بکار گرفتم و یا حقوقشان را از جیب دادم و یا اصلا ندادم.
بسیاری از داخل و خارج اعلام آمادگی کردند که برای ساخت این باغ به یاری من بشتابند. با شوق و جیب خود در دانشگاه تهران گلخانه تحقیقاتی بر پا کردم. اما تاخیر در شروع پروژه باعث شد که صدها نهال من یکی یکی خشک شدند. از ۵ نیرویی که برای پروژه آماده کار کرده بودم، ۴ نفر آنها از ایران رفتند.
وقتی پنجشنبه ۱۳ مهر به محل ابتدای باغ رفتم، چشمم به چند کودک افغانستانی افتاد که تا نیمه بدنشان در ته یک رودخانه عمیق- که در واقع در این فصل خشک آب آن بیشتر فاضلاب شهرکهای شمال تهران و از جمله شهرک آتوساست – مشغول بودند. آنها با بیل و بدون هیچ تجهیزاتی تلاش میکردند انبوه زبالههایی که کف رودخانه فاضلابی جمع شده بود را جابجا کنند.
لباسهای شرکتی یکی از پیمانکاران شهرداری را به تن داشتند. از آنها سوال کردم و متوجه شدم که همگی افغانستانی و در خدمت پیمانکار هستند. از حقوقشان پرسیدم، گفتند ۵ میلیون و پانصد هزار تومان در ماه میگیرند، بدون هیچ بیمه و پرداخت دیگری. البته که هیچ ایرانی بدون بیمه حاضر نیست چنین کارهای سختی را با این حقوق انجام دهد. غصه سراسر وجودم را گرفت، من آدم احساسی هستم. نمی خواهم بر این ماجرا تفسیری بنویسم. خیلی برنامه داشتم، برای این رودخانه، می خواستم آنجا به یکی از زیباترین چشم اندازهای ورود به باغ گیاهشناسی تهران تبدیل کنم؛ سرم را زیر انداختم و به خانه رفتم.
*استاد دانشگاه تهران و کارشناس محیط زیست