زخمها تغییرت میدهند، حتی اگر نیوجرسی باشی!
کاراکترها پیش از ورود تماشاگران روی صحنه هستند. یکی بر ویلچر ساکن است و دیگری دور سازه فلزی میان صحنه در حرکت و تکاپو. و آن یکی روی سطح شیبدار نشسته است تا تماشاگران روی صندلیهایشان بنشینند؛ نور سالن گرفته شود و نمایش با صحنهای نفسگیر آغاز شود. وجه مشترک کاراکترها اما زخمهایشان است. همه پاهایی باندپیچی شده دارند. ابتدا تعجب میکنی و کنجکاو میشوی تا دلیل زخمها را بدانی. منتظری تا در صحنهای پرده از راز آنها برداشته شود؛ در پایان اما زخمها دیگر موضوعیت ندارند وقتی با زخمهایی که زندگی بر روان کاراکترها زده آشنا میشوی.
کاراکترهای “نیوجرسی” در هر صحنه بخشی از داستان زندگی خود را میگویند. گاهی با رعایت توالی زمانی و گاهی با فلاشبکهایی به گذشته و پرشهای زمانی. و از جایی که قصههای آنها در هم تنیده میشود و پازل نمایشنامه شکل میگیرد قصه به اوج خود میرسد.
قصهای از آدمهای خاکستری درگیر جبر جغرافیا که سنت و زندگی سنتی زخمها بر روانشان زده تا جایی که تماما تغییرشان میدهد.
یک سازه فلزی هرمشکل تمام دکور صحنه را تشکیل میدهد. دکوری که با هوشمندی تمام بعد از چند صحنه کاراکتر پیدا..