با خون دانشجو کاسبی نکنید
تازه اگر این بنده خدا دانشجو نبود و این قتل هم در پایتخت رخ نمیداد و بچههای کوی دانشگاه سر غیرت نمیآمدند، این فقره هم میرفت لای دست بقیه قتلها که از بس شنیدهایم برایمان عادی شده است. و میدانی بزرگترین مصیبت چیست؟ همین عادی شدن. مردم هرچه از شهرت دورتر و از ژن خوب فاصله دارتر، مرگشان غریبانهتر و بیاهمیتتر. مردم فقط در روزهای انتخابات و راهپیمایی میشوند مردم و در روزهای عادی نه زندگیشان اهمیتی دارد و نه مرگشان. این ماجرا هم تمام میشود. فوق فوقش شهرداری آن منطقه را با چندتا لامپ روشن میکند تا سر و صداها بخوابد و پلیس هم در آن منطقه یکی دو کیوسک نگهبانی میگذارد و تمام. کاری که میشد پیش از این قتل انجام بدهند تا کار به این جا نرسد. اما مشکل اصلی حل میشود؟ معلوم است که نه. هزاران نقطه از این مملکت هست که هم نیاز به روشنایی دارد و هم احتیاج به دوربین و مامور پلیس. بارها و بارها هم شهروندان گفتهاند و تذکر دادهاند و تقاضای کمک کردهاند اما هیچ اتفاقی نیفتاده است. احتمالا شهرداری در توجیه گفته است بودجه نداریم و پلیس هم گفته با کمبود نیرو مواجهیم.
قبلا هم گفتهام و باز هم می..