جمهوری اسلامی و تصمیم
حرف حسابشان این بود که دختران شیرین خانم همسایه ته کوچه، نه خوشگلند، نه بالا بلند. نه گیسو بلند و ابرو کمان اند، نه اصیل زاده و خوش کلام و شیرین ادا. نه هنری دارند نه سواد و شغل و جهیزیه. ولی خواستگارها، پاشنه در را از جا کنده اند. دستهای میرود، دو گروه دیگر می آیند، یکی تلفن می زند، دیگری واسطه می فرستد، آن یکی پیک و پیغام و هدیه. خلاصه، تا جایی که به یاد دارم، سه دختر شیرین خانم که از قضا پدر پولدار و صاحب منصبی هم نداشتند، محل حسادت محله بودند. ولی به چشم خویشتن دیدم که هر سه دختر، ضربات و لطماتی خوردند که آب خنک بر دل تمام حاسدان از درون برشته شده و داغدار ریختند. دو تایشان بچه بغل، متارکه کردند و نزد مادر بازآمدند و یکیشان سوخت و نساخت! حتی یکیشان به بخت و مراد نرسید و تبدیل شدند به کانون ترحم و فایلهای «آخیش دلم خنک شد».
پای هیچ نفرین و طلسمی در میان نبود. دختران شیرین خانم «بد» تصمیم گرفتند؛ نتوانستند به هنگام به جمع بندی برسند و بستر فرهنگی و خانوادگی مبتنی بر عجز در تصمیم گیری، وسواس و تردید، دورشان کرد از خوبحالی و آرامش. چندین بار نامزدی و شرینی خوران شد و باز، بازی به هم خ..