از رادیو بی.بی.سی فارسی تا قلمزنی بیجا
از اوستای جراح پرسیده بود: تکلیف چیست؟ برویم روی چاله یا نه؟ طبیب روانه اش کرده بود سوی راسته ی ام.آر.آی گیرها و اکوچی ها و تست ورزش بگیرها و خیلی های دیگر. جواب روشنی نداده بودند. اما قدر مسلم این بود که دواردور، می دانستم نکوحال است و همچنان برخوردار از هر دو آپشن «دم» و «بازدم»!
القصه… پس از مدتی مدید، زنگ تلفن سیار مرا به صدا درآورد. قدری تعجب کردم و همزمان مقداری خجالت هم کشیدم که چرا من تماس نگرفته ام. به قول ما کردها، به گونه ای که «انگار نه باد دیده نه بوران» و انگار همین دیروز شیبِ دارآباد را بالا رفته و پایین آمده ایم و اوضاع و احوالمان به روال ایم ماضی برقرار است، مرا بگفت: فردا شب با فریبا خانم تشریف بیاورید شام!
پرسیدم: شام؟ همین فرداشب؟… بهتر نیست اول برویم پای میز و خُرده حساب این چند ماه را تسویه کنیم؟
خندید. بلند خندید. سپس از درِ لطف و سازش درآمد و گفت: حساب کنیم. حرفی نیست.
یادم آمد هنوز حال قلبِ ریپ ریپی اش را نپرسیده ام و باید پیش از ابراز گلایه های قدیمی و آغاز مذاکرات ارزنه الروم ثانی، بفهمم اصل حالش چطور است. پرسیدم: داری هر دو را؟
باز هم خندید و گفت: ب..