او مظهر کودکی جهان بود
وقتی هم که خبر رفتنش آمد شوکه شدیم. انگار جوانی از دست داده باشیم. آن هم ناگهانی. انگار منتظر هر خبری بودیم جز خبر از دست دادن او. مرگ حق است، این را خوب می دانیم. اگر هم نمی دانستیم در این سال ها خوب فهمیده ایم این نکته بدیهی را. اما فکر می کردیم مرگ حق او نیست. اگرچه سال ها پیش گفته بود سهمم را از جهان گرفته ام اما ما فکر می کردیم ما سهممان را از او نگرفته ایم. دوست داشتیم باشد. تا همیشه. باشد و با کودکی هایش سرگرم باشد. ماهی یک مجموعه شعر چاپ کند. سالی چند رمان بنویسد. نمایشگاه نقاشی برپا کند. برایمان طنز بسازد. از سوفیا لورن بگوید و ما هم هی قربان صدقه اش برویم. کسی برایش نقد جدی ننوشت. خیلی ها معتقد بودند به حکم هرچه آن خسرو کند شیرین بود، هر کاری احمدرضا احمدی کند خوب است. اصلا مهم نیست چه کاری. احمدرضا آن قدر نازنین بود که کسی دلش نمی آمد کم تر از گُل به او بگوید. نمی خواهم شان و منزلت کارهایش را تقلیل دهم. درباره آثارش و این که چه جایگاهی در ادبیات فارسی دارد به تفصیل سخن خواهم گفت اما چیزی که الان می خواهم بگویم ورای این حرف هاست. احمدرضا احمدی همه عمرش کودک بود. او مظهر کودکی..